عمارت مالفوی
صبح بود و همه دور میز جمع شده بودن ، به طرز عجیبی همه جا ساکت بود و هيچکس چیزی نمیگفت و به احتمال زیاد مادرم متوجه این قضیه شد و روبه هنری کرد گفت :((خب هنری ، بهم بگو چند سالته؟ ))
هنری : این ماه میرم توی دروازده!
نارسیسا: او آفرین. یادت باشه بعد از صبحانه بیای پیش من میخوام یه سریع عکس های قدیمی بابات رو نشونت بدم ! انگار خودتی .
دراکو : لازمه واقعا اون عکس های مسخره رو نگه میداری مامان؟
دراکو کاملا به شوخی گفت و نارسیسا سرش رو به معنی تایید تکون داد .
نارسیسا: قطعا مهمه !
لوسیوس : دارم میرم وزارتخانه، شب برمیگردم .
هنری : خدافظ بابابزرگ
هنری زودتر از همه گفت و این یکم باعث شد معذب بشه ولی لوسیوس با همون چهره لبخندی کوچیکی زد و از خونه خارج شد .
نارسیسا: هنری تو ... باورم نمیشه لوسیوس بلاخره خندید .
دراکو : پسر منه دیگه هاا،هنری تا من برم چنتا کار هم رو انجام بدم توهم برو پیش مادر بزرگ.
هنری : چشم .
دراکو لباس رسمی پوشید و ردای مشکی روی اون انداخت .از خونه بیرون رفت تا با پرفسور مک
گونگال حرف بزنه .خانه هری و جینی پاتر
جینی : هری،تو دو روز خونه نیومدی و من مطمعنم هیچی هم نخوردی میشه باهم حرف بزنیم ؟
هری : خستم جینی بزارش برای بعد ...
جینی : نه هری ، من تحمل این رفتارهای ترو ندارم !
هری : خب میگی چیکار کنم؟ها!
هری داد زد که باعث شد جینی هم متقابلا داد بزنه و بگه :(( رفتارت رو درست کن هری پاتر ))
هری : من رفتار بدی نمیبینیم!
جینی : پس یعنی رفتارت همه درسته ؟ اینکه شبا خونه نمیای یا میای هم همش خوابی! درسته ؟
هری : گفتم خستم کجای این کلمه برات سخته؟
جینی : هری ما چندساله ازداوج کردیم؟
هری : دو سال
جینی : خب !
هری : میدونی جینی ، نمیخوام ناراحتت کنم اما ازدواج ما از اول هم اشتباه بود .
جینی : پس این چیزی که تو میخوای ؟ درسته!
هری : ما باید راجب این موضوع حرف بزنیم بعدا ، میرم هاگوارتز
هاگوارتز
هری : من گند زدم ،هاگرید
هاگرید: کارت درست بود هری ، وقتی نمیتونید باهم باشید بهتره طلاق بگرید این واسه هردوتون خویه!
هری : ولی جینی ...اون داغون میشه و من یه عوضیم .
هری بلاخره با اولین پلکی که زد ، اشک هایش ریخت ،هاگرید سمتش رفت و اون رو توی آغوش گرفت
هاگرید: لطفا هری ، اشکال نداره پسر !
هری ناگهان از بغل هاگرید بیرون آمد و توی باغ دور کوتاهی زد و با داد گفت :((خدای من رون منو میکشه من بهش قول دادم از خواهرش مراقبت کنم ))
هاگرید: اونا با این موضوع کنار میان هری
هری : اگر فکر کنه این قضیه ربطی به بچه داشته باشه چی؟!خدایا لطفا من رو بکش
هری گفت و هاگرید فقط بهش نگاه میکرد ، صدای پای یه نفر توجه هردو اونهارو جلب کرد .
دراکو : هاگرید ، میدونی کلاس ها...
دراکو با دیدن هری ساکت شد و چشماش از بی حسی و نفرت پر شد .
دراکو : ببین کی اینجاست ! پاتح اما کی فکرش رو میکردم ازدواج کنی اصلا. دوست داشتم بیام عروسیت اما داشتم از زندگی لذت میبردم !
هری : میبینم که هنوز عوضی مالفوی .
دراکو : عوضی بودن خیلی بهتره موجودی مثل تو بودنه !
هری از کنار هاگرید گذشت و به جای نامعلومی رفت.
دراکو : میخوام پرفسور مک گونگال رو ببینم ...
هاگرید : فکر میکردم بزرگ شدی ..
دراکو : هاگرید ، نظرت چیه که راجب این موضوع حرف نزنیم چون ، من خیلی حرف دارم .
هاگرید: الان آزاده زمانش میتونی بری پیشش .
دراکو : هم خوبه .
______________
اینم یه پارت کوتاه
راستش تازه اول داستان هستیم
و هنوز کلی راز برای کشف شدن هست
پس لطفا حمایت و ووت یادتون باشه !
YOU ARE READING
Return to the world of magic[Drarry]
Fantasyسلام گایز ! خیلی با خودم فکر کردم که خب کاپل دراری بزارم یا نه و خب بلاخره به این نتيجه رسیدم که بزارم🤌 .... داستان از اونجایی شروع میشه که ، دراکو مالفوی از دنیای جادو اخراج میشه و به دنیای ماگل ها تبعید میشه و یک کتابخانه سیار و البته جادویی رو م...