"G16"

314 46 88
                                    

   روز مسابقه

همه در چادر هایشان جمع بودنند ، هنری کمی از اون معجون رو همراه خودش داشت تا زمانی که دوباره شکل خودش میشد کسی متوجه نشه .

به نظر میرسید شرکت کننده اول موفق شده و درحال شادی بودن ...

شرکت کننده دوم و سوم هم با هر سختی بود تونسته بودنند گنجینه این مرحله رو با خودشون ببرند و حالا  نوبت اریک ویزلی بود ، که درواقع باید میگفتن هنری مالفوی !

پسر وارد زمین شد و ...با زمینی خالی مواجه شد ، با کمی شک نزدیک جعبه در بسته شد که همین که خواست دست به جعبه بزنه در ثانیه پرتاب شد و صدای جمعیت بالا گرفت .
پسر سریع خودش رو جمع جور کرد و این بار با دقت سمت جعبه رفت و این بار هم دوباره به عقب پرتاب شد .

بار پنجم کمی دقت کرد و متوجه شد هربار از پشت کشیده میشه پس قطعا یه فرد نامرئی اینجاست ، با کمی شک نگاهش رو به سمت شان لسترج داد و توی ذهنش از پسر معذرت خواهی کرد .
شان درحالی که حالت تهوع ازش می‌بارید درحالی که نگاهش به اریک خورد سریع نگاهش رو جای دیگه برد اما اریک یا همون هنری کمی فکر کرد و این بار شروع کرد به دویدن دور جعبه که باعث میشد ، سرعتش که با خوردن اون گیاه که مزه اصلا خوبی نمیداد زیاد شده ، بقیه رو گیج کنه و شان رو...

همون چیزی که خواست شان دقیقاً روی زمین بازی بالا آورد و قسمتی از فرد نامرئی مشخص شد ، لبخندی زد و به با سرعت فرد نامرئی رو روی زمین کشید و سمت جعبه رفت و باعث شد پرسرعت ترین برد تاریخ بازی جام آتش ثبت بشه !

هنری از میدون خارج شد ، اریک که از دور بهش نگاه میکرد سریع نگاهش رو دزدید و سمتش آمد و هنری شروع کرد به درآوردن لباس های کوچیک اریک اما اریک خشکش زده بود ، نکنه جدی اون پسر قرار بود ...
فکر بهش باعث میشد تنش مور مور بشه ، لبانش رو گاز گرفت و نفس عمیقی کشید اما با نگاه خیره هنری سمتش برگشت و با لحن طلبکارانه ای گفت...

اریک : چیه؟

هنری یکی از ابرو هاش رو بالا انداخت و نزدیک پسر شد و دم گوشش گفت :(( امشب توی جشن ، بهتره فکر پیچوندن به سرت نزنه ))
ضربان قلب اریک مثل گنجیشک تند بود و نگاهش روبه پایین که باعث میشد هنری بیشتر اعتماد به نفس بگیره و بدون گفتن چیزی دیگه ای از اونجا دور شد .

  کلبه هاگرید

دراکو نگاهی به هنری ، که بدون توجه به اون وارد کلبه شده کرد و از جاش بلند شد و پشت پسرش قرار گرفت .

دراکو : یادم نمیاد زبونت رو بریده باشم !

با عصبانیت حرفش رو گفت و به پسرش نگاه کرد ، هنری بدون توجه به پدرش کیفش رو برداشت و روی دوشش گذاشت ...
سمت در رفت ، اما همین که خواست در رو باز کنه دراکو با چوب دستی در رو محکم بست و گفت...

Return to the world of magic[Drarry]Where stories live. Discover now