"F4"

399 53 26
                                    

وزارتخانه
اداره سواستفاده از اشیا مشنگی

_آقا ویزلی ، مدیر کل کارتون دارند ...

رون : آقا شاکلبولت؟

زن سر تکون داد و رون رفت تا شاکبولت رو ببینه .

دفتر مدیر کل

شاکبولت: او رون ، بیا اینجا ...

رون دستش را سمت شاکبولت برد و گفت :(( اتفاقی افتاده؟))

شاکبولت: راستش رون ، میخواستم با هری حرف بزنم ولی انگار جوابگوی نامه هام نیست برای همین ازت خواستم که بیای ...

رون کمی اخم کرد و گفت :(( چیزی شده که با هری کار دارید؟))

شاکبولت کمی ساکت ماند و بعد به جایی خیره شد .

شاکبولت: راستش یکی از زندانی های ازکابان ادا کرده که میتونه آینده رو ببینه و ...هری قراره ...

شاکبولت کمی وایساد و نفسی گرفت .

رون : قراره چی ؟

شاکبولت: قراره تمام زندانی هارا آزاد کنند برای همین توی کل زندان اسم هری رو صدا می‌کنند. و تنها کسی که میتونه ارومشون کنه خودش هست.

رون کمی گیج شده بود اما سر تکون داد و گفت :(( من به هری میگم ولی جوابش رو خودش بهتون میگه ))

رون از اتاق آمد بیرون و بعد از کمی وایستادن برگشت سرکارش .

کلبه هاگرید

هری نگاهی به بیرون انداخت امروز هیچ کلاسی نداشت و رسمن بیکار بود .

هاگرید وارد کلبه شد و هری بهش نگاهی کرد .

هاگرید: صبح بخیر هری ، زود بیدار شدی !

هری سرتکون داد گفت :(( خواب دیدم ، کجا رفته بودی؟))

هاگرید خم شد و کمی آتیش که داشت خانوش میشد را تکان داد .

هاگرید: فکر میکردم خیلی وقته دیگه کابوس نمیبینی ، رفته بودم هاگزمید .

هری: نمیدونم .

هاگرید که انگار چیزی یادش آمده باشه سمت هری آمد و گفت :(( راستی رون ازت خواست که بری دیدنش مثل اینکه یه کار فوری باهات داشت))

هری بی اهمیت سرتکون داد و هاگرید با اخم بهش نگاه کرد.

هاگرید: هری گفت امروز کار مهمی دار...

هری دوباره فقط به هاگرید نگاه کرد و سرش رو تکون داد .

هاگرید: چیزی شده هری؟

Return to the world of magic[Drarry]Onde histórias criam vida. Descubra agora