دوسال بعد
لندن (کتابخانه سیار )افکارش رو کنار زد ، دوسال از زمانی که هاگوارتز بود میگذشت، پدرش همش میرفت به هاگزمید تا حواسش به پدربزرگم باشه !
بعد از مرگ مادر بزرگ پدر خیلی غمگین بود ، هیچکدوممون حرف نمیزدیم ، حتی دیگه حس کنجکاوی هم نداشتم ...
نمیخواستم ازش بپرسم که مادرم کیه و اون داستان سر هم کنه و دست به سرم کنه خسته بودم ، حداقل فکر میکرد اریکا برام نامه بنویسه ولی هیچ به هیچ .
پدرش وارد کتابخانه شد و بعد از بستن چترش با لبخند سمت هنری آمد.
دراکو : هاگزمید بودم، نمیخوای بیای اونجا؟
هنری لبخند مصنوعی زر و گفت :((نه ، فکر کنم دیگه نمیخوام برگردم...))
دراکو هومی گفت و بعد از درآوردن لباس هاش رو به روی شومینه نشست ، بعد اون اتفاق دیگه هری رو ندیده بود ، واقعا براش سخت بود این همه چیز رو قبول کنه !
امروز یا فردا باید میرفت دیدن پاتر ، چون میدونست یه اتفاقی داره رخ میده که قرار نیست به مذاق خیلیا خوش بیاد از جمله خودش .
هنری که اخم پدرش رو دید سمتش رفت و گفت:((برای دیدن آقا پاتر میری؟))
دراکو سرس رو به معنی تایید تکون داد و بعد از اینکه صدای خش خشی شنید روبه هنری وایساد ...
دراکو : قرار نیست اون اژدها سبز رنگ رو بگیری؟
هنری پوفی کشید و رفت تا اژدها کوچک را سرجایش ببرد .
شاید دراکو باید از مک گونگال بابت اجراج کردن هنری تشکر میکرد ولی یه چیزی تهش دلش میگفت نباید این کارو میکرد ...
هاگوارتز
اریک خودش رو بغل اِلیا رها کرد و زم زمه مانند گفت :(( دوسال گذشته نه؟از موقعی که مالفوی اخراج شده!))
اِلیا اطراف نگاه کرد و اون هم با صدای آروم گفت :((اره))
اِلیا با دیدن کسی که درحال نزدیک شدن بهشونه ، سریع به شونه اریک زد ...
اِلیا : پاشو، تامه...
اریک هل شد و تا خواست بلند شه ناگهان روی زمین افتاد ، تام که درحال نزدیک شدن به اریک بود لبخندی زد و گفت:(( خوبی پسر؟))
اریک با لپ های قرمز شده جواب داد :((فک کنم))
تام کمک کرد تا اریک بلند شه و بعد رو به اِلیا گفت:(( تیم کوئیچ واقعا نیاز داره برگردی اریک و اِلیا!))
VOCÊ ESTÁ LENDO
Return to the world of magic[Drarry]
Fantasiaسلام گایز ! خیلی با خودم فکر کردم که خب کاپل دراری بزارم یا نه و خب بلاخره به این نتيجه رسیدم که بزارم🤌 .... داستان از اونجایی شروع میشه که ، دراکو مالفوی از دنیای جادو اخراج میشه و به دنیای ماگل ها تبعید میشه و یک کتابخانه سیار و البته جادویی رو م...