Return to the world of magic[Drarry]

"F17"

هاگوارتز

اریک انقدر دویده بود که اگر یکم دیگه ادامه میداد قطعا باید یه سر به مادام پامفری میزد .
نگاهی به اطراف کرد ، اصلا دلش نمیخواست کراش عزیزش رو ببینه !
چون با این وضعیت هرکی میدیدتش دوتا احتمال بیشتر نمی‌داد، یک : او این یه پسر بیچاره سال دومی که امتحانش رو خراب کرده و برای اینکه نمره خوب بگیره رفته کل اتاق پرفسور مک گونگال رو تمیز کرده ...
دو : ....

جیمز :این پسر دیگه پسر نیست !

پسر گفت و همراه چند نفر که کنارش بودن خندید ...

صبر کن ببنیم چی؟

با خودش گفت و برگشت سمت صدا ، اون پسر مزاحم ! وضعیت از این بدتر نمیشد ...

صدای پای یه نفر از پشتش باعث شد که با سرعت برگرده و به فرد پشت سرش نگاه کنه ، تام !
اکی وضعیت قهوه ای ....

تام با لبخند سمت اریک رفت و گفت:(( او سلام پسر خوبی؟))

بعد نگاهی به پشت سر اریک کرد و این بار لبخندش بزرگ تر شد و با هیجان گفت:(( جیمز ! بهتری؟ اصلا ندیده بودمت این چند وقت))

جیمز : آره خوبم ، تو اینو میشناسی؟

جیمز به اریک اشاره و تام سرش رو به معنی مثبت تکون داد و جواب داد :(( اره ، چطور؟))

جیمز نیش خندی زد و سمت تام رفت و کمی بهش نزدیک شد و دم گوشش گفت:(( میدونستی اون مریضه؟))

تام با تعجب به اریک نگاه کرد و کمی اخم کرد ...

تام : مریضه؟ اریک تو مریضی! ولی به نظر خوب میای...

جیمز بلند خندید و تا خواست حرفی بزنه ناگهان الیا سمت جیمز امد و گفت:(( او ببین کی اینجاست! فکر کردم مردی؟ ولی عجب ابرو ریزی ها ))

جیمز حرصی به الیا نگاه کرد و تا خواست چیزی بگه الیا رفت شونه اریک رو گرفت و کمی اون رور از جمع فاصله داد...

الیا : خب دیگه ما باید بریم سال داره تمام میشه و کلی درس امتحان ، میدونید که !

الیا ، همراه با اریک از حیاط مدرسه خارج شدن و سمت خوابگاهشون رفتن....

کلبه هاگرید

هری چند باری سعی کرد با دراکو ارتباط بگیره ولی هربار ...با سر زمین می‌خورد!
شرط می‌بست اگر جریان نجات دنیا بود قطعا موفق تر بود هرچند انگار اینجا یه قضیه مشترک بود...

هری باید میمرد !

هری تلنگری به خودش زد و با تعجب به قیافه خودش توی آینه نگاه کرد ، این افکار مسخره از کجا می آمدن، یه جوری انگار این افکار زنجیره ای بود تمام وقت این فکر ها هری رو آزار میدادن ...
اگر هرماینی بود قطعا میتونست باهاش درمیون بزاره ولی هری واقعا تنها بود !
تنها تر از همیشه ....