دراکو : گفتی خاطرات کیه؟
پنسی : منو تو!
دراکو : من چه خاطراتی با تو داشتم که اسنیپ باید پاکشون میکرد؟
پنسی : تمام چیز هایی که دیدی ، درواقع پاتر نبوده ، من بودم !
دراکو : تو ،تو بودی؟
پنسی : آره، دراکو من دوست دخترت بودم .
دراکو عقب،عقب رفت و به میز تکیه داد. چطور؟ اون پنسی ، حالا که دقت میکرد این منطقی بود ...
پنسی : هرچی بوده برای گذشته بوده...
دراکو ، سمت پنسی حرکت کرد و لب هاش رو روی لب های پنسی گذاشت...
پنسی اولش کمی شکه شد ولی بعد اونم با دراکو هم کاری کرد . درحال بوسیدن هم بودن که ناگهان صدای سرفه مانندی آمد و هر دو سمت صدا برگشتن و کمی از هم فاصله گرفتند .
مک گونگال: معذرت میخوام بابت مزاحم شدن ، اگر میشه خانم پارکینسون برای یه کلاس اضافه میخواستم باهاتون حرف بزنم ، توی دفترم .
پنسی سر تکون داد و مک گونگال از در بیرون رفت ، نگاه معذبی کرد ولی دراکو سمتش رفت و گفت :(( فکر کنم ارزش اینکه دوباره عاشقت بشم رو داریم؟هوم!))
پنسی : دراکو..تو مطمئنی؟
دراکو: آره پنسی ، تو تنها و بهترین انتخاب منی ..
پنسی: یک شنبه توی کافه خانم پادیفوت..؟
دراکو : آره پنسی .
دراکو گفت و از اونجا رفت بیرون ، شاید حق با پدرش بود هنری نیاز داره به یه مادر ...
کلبه هاگرید
هری : هاگرید، تاحالا خواستی بری؟
هاگرید: کجا؟
هری : یه جای دور
هاگرید: راستش آره ولی هیچ وقت نرفتم .
هری : بعد از اون جنگ لعنتی هیچی مثل قبل نشد ، هیچی.!
هاگرید: هری گوش کن ، همه اینا بستگی به خودت داره ، چندوقته رون هرماینی رو ندیدی؟
هری : شاید پنج ماه؟آخرین بار که پیششون بودم رونالد وینزلی بخاطر فعالیت های بزرگسالی از خونشون انداختم بیرون اونم توی بارون !
هاگرید: لونا چی؟ اونو کی دیدی؟
هری : آخرین بار کنار دریاچه سیاه دیدمش ، داشت دنبال گردنبند مادرش میگشت ! هاگرید این حقیقت تلخه ولی ما دیگه بچه نیستیم الان هرکی برای خودش یه خانواده داره . منم داشتم ...
VOCÊ ESTÁ LENDO
Return to the world of magic[Drarry]
Fantasiaسلام گایز ! خیلی با خودم فکر کردم که خب کاپل دراری بزارم یا نه و خب بلاخره به این نتيجه رسیدم که بزارم🤌 .... داستان از اونجایی شروع میشه که ، دراکو مالفوی از دنیای جادو اخراج میشه و به دنیای ماگل ها تبعید میشه و یک کتابخانه سیار و البته جادویی رو م...