"E14"

485 53 45
                                    

دراکو : گفتی خاطرات کیه؟

پنسی : منو تو!

دراکو : من چه خاطراتی با تو داشتم که اسنیپ باید پاکشون میکرد؟

پنسی : تمام چیز هایی که دیدی ، درواقع پاتر نبوده ، من بودم !

دراکو : تو ،تو بودی؟

پنسی : آره، دراکو من دوست دخترت بودم .

دراکو عقب،عقب رفت و به میز تکیه داد. چطور؟ اون پنسی ، حالا که دقت میکرد این منطقی بود ...

پنسی : هرچی بوده برای گذشته بوده...

دراکو ، سمت پنسی حرکت کرد و لب هاش رو روی لب های پنسی گذاشت...

پنسی اولش کمی شکه شد ولی بعد اونم با دراکو هم کاری کرد . درحال بوسیدن هم بودن که ناگهان صدای سرفه مانندی آمد و هر دو سمت صدا برگشتن و کمی از هم فاصله گرفتند .

مک گونگال: معذرت میخوام بابت مزاحم شدن ، اگر میشه خانم پارکینسون برای یه کلاس اضافه میخواستم باهاتون حرف بزنم ، توی دفترم .

پنسی سر تکون داد و مک گونگال از در بیرون رفت ، نگاه معذبی کرد ولی دراکو سمتش رفت و گفت :(( فکر کنم ارزش اینکه دوباره عاشقت بشم رو داریم؟هوم!))

پنسی : دراکو..تو مطمئنی؟

دراکو: آره پنسی ، تو تنها و بهترین انتخاب منی ..

پنسی: یک شنبه توی کافه خانم پادیفوت..؟

دراکو : آره پنسی .

دراکو گفت و از اونجا رفت بیرون ، شاید حق با پدرش بود هنری نیاز داره به یه مادر ...

کلبه هاگرید

هری : هاگرید، تاحالا خواستی بری؟

هاگرید: کجا؟

هری : یه جای دور

هاگرید: راستش آره ولی هیچ وقت نرفتم .

هری : بعد از اون جنگ لعنتی هیچی مثل قبل نشد ، هیچی.!

هاگرید: هری گوش کن ، همه اینا بستگی به خودت داره ، چندوقته رون هرماینی رو ندیدی؟

هری : شاید پنج ماه؟آخرین بار که پیششون بودم رونالد وینزلی بخاطر فعالیت های بزرگسالی از خونشون انداختم بیرون اونم توی بارون !

هاگرید: لونا چی؟ اونو کی دیدی؟

هری : آخرین بار کنار دریاچه سیاه دیدمش ، داشت دنبال گردنبند مادرش می‌گشت ! هاگرید این حقیقت تلخه ولی ما دیگه بچه نیستیم الان هرکی برای خودش یه خانواده داره . منم داشتم ...

Return to the world of magic[Drarry]Onde histórias criam vida. Descubra agora