"G19"

193 42 60
                                    

کلبه هاگرید

با صدای در ، هری از جاش بلند شد و سمت در رفت و درحالی که سعی داشت عینکش رو روی صورت بزاره در رو باز کرد و با دید اریک اخمی کرد .

هری : این موقع شب اینجا چیکار میکنی؟

اریک کمی تردید کرد اما پرسید:(( هنری... اینجاست؟ ))
هری چشمانش را مالید و داخل رو نگاهی کرد و با ندید هنری چشمانش که خواب‌آلود بود دوبرابر شد اما تا خواست نگرانیش رو بیان کنه...

هنری : اینجام!

هنری گفت و از پشت کلبه سمت اونا آمد ، هری اخمی کرد و بعد از اینکه از سالم بودن هنری مطمئن شد گفت:(( برای چی بیرونی؟ ))
هنری دستی به سرش کشید و گفت:(( نمیدونم فقط میخواستم هوا بخورم ))
هری اهانی گفت و بعد از اینکه فهمید هنری و اریک می‌خوان تنها باشن داخل کلبه برگشت.
بعد از رفتن هری ، هنری اخمی کرد و به اریک نگاهی انداخت و با بی‌حوصلگی گفت...

هنری : چی شده؟امدی اینجا اعتراض کنی یا چی؟

هنری کمی از کلبه دور شد ، مکانی رو پیدا کرده بود یه رود کوچیک دور از کلبه بود و هراز گاهی اونجا می‌رفت . همینطور که داشت میرفت مراقب بود اریک نیوفته چون راه پر از پستی و بلندی بود .

اریک حس میکرد اگر بگه نگرانش شده بود یکم زیادی احمق به نظر می‌ره ، چون هنری...
اون باهاش خوابیده بود درصورتی که اریک واقعاً اون رو...حداقل اینطوری نمی‌خواست.
پس ترجیح داد سکوت کنه اما با گیر کردن پاهاش به بوته ای نزدیک بود زمین بخوره که هنری سریع برگشت و گرفتش و اخمی کرد .

هنری : حواست کجاست !

کمی در شک بود و بعد سریع از هنری فاصله گرفت و گفت:(( خوبم ، چی شده انگار خوب نیستی؟ ))
هنری بی جواب به راهش ادامه داد و زمانی که به دریاچه رسید کنارش نشست ، اریک آروم کنارش نشست و کمی در سکوت آزاردهنده ای ماندند .

اریک : حال پدرت خوبه ؟

هنری بازم چیزی نگفت ...

اریک : شنیدم که پدرت حالش خوب نیست ، میگن رفته آینده و...اینکه میگن در آینده قراره اتفاق های بدی بیوفته ! و جادوگر ها خیلی نگران هستند .

هنری بازم به جلویش نگاه کرد و هیچ ریاکشنی نشون نداد ، اریک اخمی کرد و دوباره گفت:(( هنری...زخم روی سرت_))

اما هنری عصبی داد زد:((چرا فقط خفه نمیشی و نمیزاری از زندگی کوفتیم فرار کنم؟))
اریک ناراحت به جلویش نگاه کرد و دستش رو سمت آب برد و با کمی تعجب گفت ...

اریک : آب گرمه!

هنری بی اهمیت به حرف اریک ، سیگاری بیرون آورد و سعی کرد اون رو روشن کنه .
اریک از جاش بلند شد و گفت:(( پدرت می‌دونه ؟! ))
اریک که از بی جواب بودن حرفاش توسط هنری عصبی شده بود ، اونم اهمیتی نداد و شروع کرد لباس هایش رو درآوردن . فقط یک شورتک کوتاه توی پاش نگه داشت و آروم وارد آب گرم شد.

Return to the world of magic[Drarry]Où les histoires vivent. Découvrez maintenant