"E16"

467 59 34
                                    

درمانگاه

اریکا : هنری !

اریکا بدو بدو سمت هنری دوید و اون رو بغل کرد .
اما اریک خیلی اروم سمت هنری حرکت کرد و با بی میلی به اون و خواهرش نگاه کرد .

اریکا : توضیح بده چی شد ،هنری ؟ تو که توی خوابگاه‌ بودی !نکنه از عمو هری شنل نامرئی اش رو گرفته بودی؟ برای چی رفته بود...

هنری : آروم اریکا ! نه من نمیدونم چطور از اونجا سر دراوردم . فقط یادم میاد که وقتی توی تخت دراز کشیدم یهو توی جنگل ممنوعه بودم که یه گله سانتور افتادن دنبالم و ..من فرار کردم و بعدش بی هوش شدم و الانم که اینجام ...

اریکا : پرفسور چی گفت؟

هنری : اصلا گوش نکرد چی میگم !

اریک : منم بودم همچنین چرت پرتی رو باور نمیکردم. چه برسه بخوام گوش بد..

اریکا : اریک! میدونی اشتباه کردم با خودم اوردمت حالا میتونی بری...

اریک:  میگی تورو با این موجود عجیب خلقه که معلوم نیست پدر مادرش کین تنها بزارم...

اریکا : عمو هری هم پدر مادرش از دست داده بود اریک !

اریک : اون پسر یه مرگخوار نبود...

هنری : حداقل میدونم مادرم یه گند زاده نبود... !

اریکا : هنری...

هنری ناخواسته به دوستش توهین کرده بود و به شدت از کارش پشیمون شد .

اریک : اینم دوستت اریکا ! مادرمون رو گند زاده خطاب میکنه ...

هنری : من متاسفم اریکا...

اریکا بین اون دوتا مونده بود ، از یک طرف هنری به مادرش توهین کرده بود از یک طرف هم برادرش پدر هنری رو مرگخوار خطاب کرده بود ...
اریکا چیزی نگفت و از اون دوتا فاصله گرفت ، تمام مدت هری داشت دعوا اون سه نفر رو میدید و تا خواست جلو بره ، اریک با عصبانیت از درمانگاه خارج شد .

هری : اریک..سلام هنری ! فک کنم صبح افتضاحی رو شروع کردی ؟

هنری : سلام ، آقا پاتر من..آره روز افتضاحی بود! نباید اون حرف رو میزدم ، باور کنید من اصلا نمیخواستم به خانم وینزلی توهین کنم از نظر من ایشون واقعا یه معجزه بزرگ برای دنیا جادو و از تعریف هایی که از پدرم شنیدم ایشون خیلی ماهر هستن ...

هری : میدونم هنری ، آدما بعضی وقت ها عصبانی میشن و حرف هایی رو میزنن که نباید .درسته که تو حرف اشتباهی زدی اما اریک هم نباید پدرت رو قضاوت کنه و کار اونم اشتباه بود .

Return to the world of magic[Drarry]Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora