درمانگاه
اریکا : هنری...
اریکا سمت هنری رفت و سریع بغلش کرد .
اریکا : پسره احمق ، همه رو نگران خودت کردی ... پدرت نزدیک بود پرفسور مک گونگال رو خفه کنه !
اریک : موافقم ، میخواست بکشمتش ...
هنری : فکر نمیکردم بیای ویزلی !
اریک : خواهرم اصرار کرد ، نمیخوای ازم تشکر کنی مالفوی؟
هنری : اهه ، درسته ممنون که چوبدستی قشنگ رو کردی تو گوش یه جگوار غیر واقعی ...
اریک : فکر کردی اگر من اینکارو نمیکردم الان هر سه تامون کجا بودیم؟
اریکا : مهم اینکه هر سه تامون سالمیم! اقایون مالفوی و ویزلی میشه دست از این دعواهاتون بردارید؟
هنری: من فقط ازش تشکر کردم !
اریک : منم بهش گفتم که اگر من نبودم چی میشد ، باید قدر منو بیشتر بدونید .
اریکا : باشه بابا ، قدرت رو بیشتر میدونیم .
هنری : بابام گفت که با پرفسور مک گونگال حرف زدید! چی شد؟
اریک خودش رو زد به ندونستن و شروع کرد به اطراف نگاه کردن .
اریکا : خب مثل اینکه یکی نمیخواد بگه چطور باید بیشتر قدرش رو بدونیم ...
اریک : من فقط کار درست رو انجام دادم !
هنری : مگه چیکار کرده؟
هنری با اخم پرسید .. و نگاهی به اریک کرد .
اریکا : اریک یه داستانی ساخت ، که اگه برات بگم توی کتاب تاريخ جادوگری به عنوان بهترین و شاهکارترین دروغ دنیا ثبت میشه !
هنری : دروغ گفت؟
اریکا : نمیخوای خودت بگی آقا بازیگر ؟
اریک : خب راستش، ما سه تا داشتیم میرفتیم خوابگاهامون و یک دفعه دیدیم که یه جگوار از توی دیوار زد بیرون ما خیلی ترسیدیم و دیدم که یا اتاق درش بازه وقتی رفتیم داخلش تا پناه بگیریم جگوار دنبالمون کرد بعد یهو در بسته شد بعد....
هنری با خنده به اریک نگاه میکرد ، اون پسر کله نارنجی از یه تنبیه بزرگ نجاتش داده بود !
اریکا : راستی باورت نمیشه،شان لسترنج رفته گفته که با تو دوسته و ....
هنری : دوست منه؟ خدا یکی منو نجات بده !
اریک : اون دوستته؟
اریک با اخم و عصبانیت پرسید
هنری : چی ! معلوم که نه .
STAI LEGGENDO
Return to the world of magic[Drarry]
Fantasyسلام گایز ! خیلی با خودم فکر کردم که خب کاپل دراری بزارم یا نه و خب بلاخره به این نتيجه رسیدم که بزارم🤌 .... داستان از اونجایی شروع میشه که ، دراکو مالفوی از دنیای جادو اخراج میشه و به دنیای ماگل ها تبعید میشه و یک کتابخانه سیار و البته جادویی رو م...