"E22"

427 54 29
                                    

درمانگاه

اریکا : هنری...

اریکا سمت هنری رفت و سریع بغلش کرد .

اریکا : پسره احمق ، همه رو نگران خودت کردی ... پدرت نزدیک بود پرفسور مک گونگال رو خفه کنه !

اریک : موافقم ، میخواست بکشمتش ...

هنری : فکر نمیکردم بیای ویزلی !

اریک : خواهرم اصرار کرد ، نمیخوای ازم تشکر کنی مالفوی؟

هنری : اهه ، درسته ممنون که چوبدستی قشنگ رو کردی تو گوش یه جگوار غیر واقعی ...

اریک : فکر کردی اگر من اینکارو نمیکردم الان هر سه تامون کجا بودیم؟

اریکا : مهم اینکه هر سه تامون سالمیم! اقایون مالفوی و ویزلی میشه دست از این دعواهاتون بردارید؟

هنری: من فقط ازش تشکر کردم !

اریک : منم بهش گفتم که اگر من نبودم چی میشد ، باید قدر منو بیشتر بدونید .

اریکا : باشه بابا ، قدرت رو بیشتر میدونیم .

هنری : بابام گفت که با پرفسور مک گونگال حرف زدید! چی شد؟

اریک خودش رو زد به ندونستن و شروع کرد به اطراف نگاه کردن .

اریکا : خب مثل اینکه یکی نمیخواد بگه چطور باید بیشتر قدرش رو بدونیم ...

اریک : من فقط کار درست رو انجام دادم !

هنری : مگه چیکار کرده؟

هنری با اخم پرسید .. و نگاهی به اریک کرد .

اریکا : اریک یه داستانی ساخت ، که اگه برات بگم توی کتاب تاريخ جادوگری به عنوان بهترین و شاهکارترین دروغ دنیا ثبت میشه !

هنری : دروغ گفت؟

اریکا : نمیخوای خودت بگی آقا بازیگر ؟

اریک : خب راستش، ما سه تا داشتیم میرفتیم خوابگاه‌امون و یک دفعه دیدیم که یه جگوار از توی دیوار زد بیرون ما خیلی ترسیدیم و دیدم که یا اتاق درش بازه وقتی رفتیم داخلش تا پناه بگیریم جگوار دنبالمون کرد بعد یهو در بسته شد بعد....

هنری با خنده به اریک نگاه میکرد ، اون پسر کله نارنجی از یه تنبیه بزرگ نجاتش داده بود !

اریکا : راستی باورت نمیشه،شان لسترنج رفته گفته که با تو دوسته و ....

هنری : دوست منه؟ خدا یکی منو نجات بده !

اریک : اون دوستته؟

اریک با اخم و عصبانیت پرسید

هنری : چی ! معلوم که نه .

Return to the world of magic[Drarry]Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora