عمارت مالفوی
لوسیوس:
سرزمین آینه ها ، جایی در ذهن تک تک افراد به یک صورت هک شده ،برای لوسیوس تماما قدرت و برای دراکو ...هری به دراکو نگاه کرد، که دستاش رو مشت کرده بود و با حرص به پدرش نگاه میکرد .
دراکو : لازم نیست راجب من حرف بزنین! اصلا پدر تو از کجا میدونی هنری اونجاست؟
شاید این هم_هری وسط حرف دراکو پرید و گفت:(( میتونیم بریم هاگوارتز! ))
لوسیوس از جایش بلند شد و با کمک عصا اش روی صندلی نشست .
دراکو : اگر میخوای بمیری پاتر میتونی همین الان از اینجا گمشی؟
لوسیوس سرفه ای کرد و گفت:(( امکانش نیست ، اما یه زن کنار هنری بود،فکر کنم تنها کسی که میتونه بره اونجا فقط دراکو باشه ؟))
دراکو کلافه توی خونه راه میرفت و چوبدستیاش رو بالا و پایین میکرد .
دراکو : اگر تنها کسی میتونه بره اونجا منم ، تو چرا هنری رو دیدی ؟اصلا پسرم برای چی باید اونجا باشه !
هری این بار کمی با اخم که عصبانیت توش دیده میشد گفت:(( کسی از شما دونفر نمیخواد بگه اونجا کدوم جهنمی؟))
لوسیوس که دید دراکو قرار نیست جوابی به هری بده ، خودش دست به کار شد و شروع کرد به توضیح دادن...
لوسیوس:
سرزمین آینه ها جایی بین دنیا حقیقی و ذهن هر فردی . اونجا پر از آینه های مختلف که هر کدوم یک چیز رو نشون میده !
چیز هایی که از فرد انتظار میره ، چیز هایی که میخواهد و واقعیت وجودش رو...
و اگر دستت به هرکدوم از این آینه ها بخوره ، اگر اتفاق اون آینه واقعی باشه از بین میره و اگر پلید باشه وجودت رو فرا میگیره .هری فکر کرد و با کمی لکنت گفت:(( چه... کسایی میتونن واردش بشن؟))
قبل از اینکه لوسیوس بخواد حرفی بزنه ، دراکو جواب داد :(( فقط کسایی که دنبال چیزی هستند که توی واقعیت نمیتونن داشته باشن ))
هری نگاهی به اون دونفر کرد که به شدت نگران بودن ، اون کمی دستپاچه بود چون اصلا فکر نمیکرد که این سرزمينی که درباره اش حرف میزنن خطرناک باشه .
دراکو چوبدستی اش رو برداشت و بعد از خوندن طلسمی ، دروازه ای باز شد .
هری با تعجب به دراکو نگاه کرد و گفت:(( چیکار میکنی؟))
دراکو بدون گفتن چیزی وارد دروازه شد و بعد دروازه بدون وقت تلف کردن بسته شد .
ESTÁS LEYENDO
Return to the world of magic[Drarry]
Fantasíaسلام گایز ! خیلی با خودم فکر کردم که خب کاپل دراری بزارم یا نه و خب بلاخره به این نتيجه رسیدم که بزارم🤌 .... داستان از اونجایی شروع میشه که ، دراکو مالفوی از دنیای جادو اخراج میشه و به دنیای ماگل ها تبعید میشه و یک کتابخانه سیار و البته جادویی رو م...