"G22"

156 37 47
                                    

  مدرسه دورمسترانگ

دراکو درای یشمی اش رو بیرون به خودش نزدیک کرد و درحالی که توی سالن غذاخوری قدم برمیداشت و به صدای پاهاش خودش گوش میداد لیوان شرابش را تکان داد و با اخم به مرد نگاه کرد و گفت:((مهوتوکورو نابود شده و لابد نفر بعدی بوباتون یا ما هستیم ؟! ))
دراکو سرش رو کلافه تکون داد .

دراکو : اگر دنبال قهرمان هستید باید بگم این بار خبری از معجزه هری پاتر نیست !

مرد بلند قد جلوی دراکو قرار گرفت و یقه دراکو رو گرفت و محکم کشید و گفت:(( ما همیشه سمت برنده ها بودیم و حالا به نظر میرسه شما درحال باختن هستید ، بهتون لطف میکنم ، برگردید هاگوراتز ))

دراکو میدونست بحث با این قشر از جامعه جادوگری بیفایده است پس سمت اتاق برگشت .

وقتی داخل اتاق شد هری سریع سمتش برگشت و مشخص بود میخواد چیزی بگه اما آرامش دراکو رو غنیمت شمرد و سکوت کرد .
مثل اینکه این مدرسه تسلیم شده بود و حالا ما باید برمیگشتیم هاگوراتز و بعد به اوگادو می‌رفتیم . لباس بافتنی ام رو پوشیدم و روی لباس مشکی ام ردا رو پوشیدم .

هری : درا...

دراکو شتاب زده سمت هری برگشت و
گفت:(( هنوز هم قصد ندارم بکمشت پس ساکت ))  اما هری اهمیتی نداد و گفت:(( اینطوری نمیشه خودت هم میدونی که من‍~ ))

دراکو عصبی بود خیلی زیاد و هزاران حرف برای گفتن و فریاد زدن داشت اما حتی نمی‌تونست توی این سرما چشمانش رو ببنده اما با هر عذابی بود داد زد ...

دراکو : تو ترسو بودی ، تو حافظه لعنتی من رو پاک کردی ! تو ترسو بودی که حتی وقتی دیدی کنار پارکینسون هستم چیزی نگفتی و تو علاوه بر این بی لیاقتی پاتر ، درست مثل همون پسری که بزرگش کردم و حالا بلند فریاد میزنه ازم متنفره ـ!

هری دستش رو سمت گونه دراکو برد اما دراکو محکم دستش رو پس زد و ادامه داد:(( اما می‌دونی تو هم راست میگی من ترسیدم ، ترسیدم از دست بدم ...))

و بدون اهمیت به هری وسایلش رو برداشت و سمت بیرون اتاق قدم برداشت ، هری هم سریع وسایلش رو جمع کرد و همراه دراکو به هاگوراتز برگشتند ...

کلبه هاگرید

دراکو کتابی که از سرزمین جنوبی آورده رو برداشت و شروع کرد به گشتن درباره چیزی داخل کتاب .
هاگرید داخل کلبه نبود و برای هرج مرج های هاگوراتز اونجا نگه بانی میداد ، هری هم به دراکو نگاه میکرد و داشت کم کم از اینکه همیشه به رابطشون گند میزد از خودش متنفر میشد .

هری : میخوای کمکت کنم ؟

دراکو جوابی نداد و به کارش ادامه داد ، چند دقیقه گذشت و هری با تردید سمت دراکو رفت و
گفت:(( از دستم ناراحتی ؟ ))
دراکو با بی حوصلگی سمت هری برگشت
و گفت:(( به نظرت من وقت دارم؟ )) هری اخمی کرد و با اعتراض گفت ...

Return to the world of magic[Drarry]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang