خوابگاه گیریفیندور
اریک بعد از اینکه مطمئن شد ، اِلیا به خوابگاهش رفته و خوابیده نفسی بلندی کشید و روی مبل نشست .
نگاهی به میز انداخت، جز چندتا کتاب و البته آینه چیزی نبود ، اریک سرش رو کمی جا به جا کرد و بعد از اینکه چشمانش را بست با صدای ترک خوردن چیزی با اخم چشماش رو باز کرد...
اریک : جدی خستم !
اطراف رو نگاه کرد ولی چیزی پیدا نکرد .
دوباره چشمانش را بست و دوباره همون صدا آمد،اینبار اریک عصبانی از جاش پرید و با دیدن آینه روی میز که درحال ترک خوردنه اون رو برداشت ...و بعد از اینکه نگاهش رو سمت آینه برد با دیدت صورت بریده خودش ، با ترس صورتش رو لمس کرد ولی بعد از اینکه دوباره به خودش نگاه کرد ، آینه چیری رو نشون نمیداد.
اریک دستش رو سمت آینه دستی برد و ناگهان ....
کوچه دیاگون
دراکو روی زمین نشسته بود و یکی از زانو هاش رو توی بغل و دیگری رو روی زمين دراز کرده بود.
هری هم ساکت بود و چیزی نمیگفت، چون میدونست اگر چیزی بخواد بگه این آرامش قبل از طوفان دراکو تمام میشد و عصبانیتش روی اون خالی میشد !
دراکو چشمانش را بست و سعی کرد تمرکز کنه ، اما با وجود یه عینکی که داشت با چشماش سوراخش میکرد ،قطعا این کار آسون نبود.
دراکو سعی کرد بدون در نظر گرفتن پاتر، کارش رو انجام بده و فقط به پسرش فکر کنه .
اما متاسفانه این کار غیر ممکن بود ، دراکو ناگهان از جاش پرید و هری با تعجب بهش زل زد.هری: چی شد؟هنری رو پیدا کردی؟!
دراکو بدون نگاه کردن به هری سعی کرد با چوبدستی اش یه دربازه به سرزمین اینه ها باز کنه ولی نمیتونست.
دراکو ناچار سمت هری برگشت و گفت:(( میتونی یه درباره باز کنی؟))هری کمی جلوتر رفت و نگاهی به چوبدستی اش کرد .
هری :من تاحالا انجامش ندادم .
دراکو دوباره اطراف را نگاه کرد و سعی کرد از نگاه به هری اجتناب کنه ، اما بلاخره بعد از اینکه متوجه شد این کار تنها راه برای نجات پسرشه .
رفت و پشت سر هری وایساد ، هری تعجب کرد و تا خواست برگرده دراکو دستش را گرفت و گفت:(( چوبدستی ات رو بچرخان و یه دایره درست کن))
هری سعی کرد تمرکز کنه و بعد از اینکه دراکو بلاخره تصمیم گرفت از هری دور بشه ، هری تونست با چوبدستی اش یه دایر درست کنه.
ESTÁS LEYENDO
Return to the world of magic[Drarry]
Fantasíaسلام گایز ! خیلی با خودم فکر کردم که خب کاپل دراری بزارم یا نه و خب بلاخره به این نتيجه رسیدم که بزارم🤌 .... داستان از اونجایی شروع میشه که ، دراکو مالفوی از دنیای جادو اخراج میشه و به دنیای ماگل ها تبعید میشه و یک کتابخانه سیار و البته جادویی رو م...