"F22"

345 51 31
                                    

خوابگاه گیریفیندور

اریک بعد از اینکه مطمئن شد ، اِلیا به خوابگاهش رفته و خوابیده نفسی بلندی کشید و روی مبل نشست .

نگاهی به میز انداخت، جز چندتا کتاب و البته آینه چیزی نبود ، اریک سرش رو کمی جا به جا کرد و بعد از اینکه چشمانش را بست با صدای ترک خوردن چیزی با اخم چشماش رو باز کرد...

اریک : جدی خستم !

اطراف رو نگاه کرد ولی چیزی پیدا نکرد .
دوباره چشمانش را بست و دوباره همون صدا آمد،اینبار اریک عصبانی از جاش پرید و با دیدن آینه روی میز که درحال ترک خوردنه اون رو برداشت ...

و بعد از اینکه نگاهش رو سمت آینه برد با دیدت صورت بریده خودش ، با ترس صورتش رو لمس کرد ولی بعد از اینکه دوباره به خودش نگاه کرد ، آینه چیری رو نشون نمی‌داد.

اریک دستش رو سمت آینه دستی برد و ناگهان ....

کوچه دیاگون

دراکو روی زمین نشسته بود و یکی از زانو هاش رو توی بغل و دیگری رو روی زمين دراز کرده بود.

هری هم ساکت بود و چیزی نمی‌گفت، چون میدونست اگر چیزی بخواد بگه این آرامش قبل از طوفان دراکو تمام می‌شد و عصبانیتش روی اون خالی میشد !

دراکو چشمانش را بست و سعی کرد تمرکز کنه ، اما با وجود یه عینکی که داشت با چشماش سوراخش میکرد ،قطعا این کار آسون نبود.

دراکو سعی کرد بدون در نظر گرفتن پاتر، کارش رو انجام بده و فقط به پسرش فکر کنه .
اما متاسفانه این کار غیر ممکن بود ، دراکو ناگهان از جاش پرید و هری با تعجب بهش زل زد.

هری: چی شد؟هنری رو پیدا کردی؟!

دراکو بدون نگاه کردن به هری سعی کرد با چوبدستی اش یه دربازه به سرزمین اینه ها باز کنه ولی نمیتونست.
دراکو ناچار سمت هری برگشت و گفت:(( میتونی یه درباره باز کنی؟))

هری کمی جلوتر رفت و نگاهی به چوبدستی اش کرد .

هری :من تاحالا انجامش ندادم .

دراکو دوباره اطراف را نگاه کرد و سعی کرد از نگاه به هری اجتناب کنه ، اما بلاخره بعد از اینکه متوجه شد این کار تنها راه برای نجات پسرشه .

رفت و پشت سر هری وایساد ، هری تعجب کرد و تا خواست برگرده دراکو دستش را گرفت و گفت:(( چوبدستی ات رو بچرخان و یه دایره درست کن))

هری سعی کرد تمرکز کنه و بعد از اینکه دراکو بلاخره تصمیم گرفت از هری دور بشه ، هری تونست با چوبدستی اش یه دایر درست کنه.

Return to the world of magic[Drarry]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora