دو ماه بعد
خانه وینزلی هارون : هری ، من واقعا متاسفم خب؟
هری: مشکلی نیست رون ، بلاخره خواهرته
رون : ولی توهم دوستمی و من واقعا اشتباه کردم ، لطفا منو ببخش .
هری : هعی من که گفتم اشکال نداره .
هرماینی: خوبه بلاخره یه نفس راحت کشیدیم ، خبر هارو دیدی ؟ میگن پسر دراکو مالفوی برگزیدست!
رون : پسر اون؟ هنری مالفوی؟
هرماینی: آره
رون: باورت نمیشه ، بعضیا میگن یه جادوزاست بعضیا میگن که پسر توئه...
هری :چی؟ پسر منه!
رون: آره میگن چون شبیه تو ، از حق نگذریم واقعا هست .
هری : برعکس پدرش از هنری خوشم میاد .
هرماینی: دراکو تربیتش کرده !
هری : دقیقا و در تعجبم که چطور همچنین پدر خوبی شده.
رون : قضاوت نکن ، من که دوست ندارم بچه هام باهاش ارتباطی داشته باشن.
هرماینی: دوباره دارم میگم ، رونالد وینزلی تو نمیتونی برای بچه هات تصمیم بگیری که چه دوست هایی داشته باشن .
هری : بیخیال، هنری پسر خوبیه !
رون : پدرش چی؟
هری : مگه قراره با پدرش دوست بشه!
رون : دراکو ، هم پسر خوبی بود اما پدر خوبی نداشت .
هری : دراکو الانم هیچ مشکلی نداره .
هرماینی: الان ازش دفاع کردی؟
هری :چی؟معلومه که نه ...
رون بیخیال، رفت تا به بچه ها سر بزنه .
هرماینی: پارکینسون، گفت که دراکو روزی که فهمیده هنری جادوگره خودش رو از برج نجوم پرت کرده پایین !
هری :چیکار کرد؟!
هری با بهت و تعجب بهش نگاه کرد ، که ناگهان هرماینی قهقه ای زد .
هرماینی: خدایا یهو چقدر شبیه سال اولت شدی ، نه درواقع گفته خودش رو دیده و رفته که بهش دست بزنه ولی افتاده پایین .
هری :خودش رو دیده؟
هرماینی: آره تو بچگیش ...
رون : خب پاتر به نظرت چیه بری خونت؟
هری : چی؟
رون : برو خونت دیگه ، منو هرماینی کار داریم !
ВЫ ЧИТАЕТЕ
Return to the world of magic[Drarry]
Фэнтезиسلام گایز ! خیلی با خودم فکر کردم که خب کاپل دراری بزارم یا نه و خب بلاخره به این نتيجه رسیدم که بزارم🤌 .... داستان از اونجایی شروع میشه که ، دراکو مالفوی از دنیای جادو اخراج میشه و به دنیای ماگل ها تبعید میشه و یک کتابخانه سیار و البته جادویی رو م...