"E8"

490 76 14
                                    

دو ماه بعد
خانه وینزلی ها

رون : هری ، من واقعا متاسفم خب؟

هری: مشکلی نیست رون ، بلاخره خواهرته

رون : ولی توهم دوستمی و من واقعا اشتباه کردم ، لطفا منو ببخش .

هری : هعی من که گفتم اشکال نداره .

هرماینی: خوبه بلاخره یه نفس راحت کشیدیم ، خبر هارو دیدی ؟ میگن پسر دراکو مالفوی برگزیدست!

رون : پسر اون؟ هنری مالفوی؟

هرماینی: آره

رون: باورت نمیشه ، بعضیا میگن یه جادوزاست بعضیا میگن که پسر توئه...

هری :چی؟ پسر منه!

رون: آره میگن چون شبیه تو ، از حق نگذریم واقعا هست .

هری : برعکس پدرش از هنری خوشم میاد .

هرماینی: دراکو تربیتش کرده !

هری : دقیقا و در تعجبم که چطور همچنین پدر خوبی شده.

رون : قضاوت نکن ، من که دوست ندارم بچه هام باهاش ارتباطی داشته باشن.

هرماینی: دوباره دارم میگم ، رونالد وینزلی تو نمیتونی برای بچه هات تصمیم بگیری که چه دوست هایی داشته باشن .

هری : بیخیال، هنری پسر خوبیه !

رون : پدرش چی؟

هری : مگه قراره با پدرش دوست بشه!

رون : دراکو ، هم پسر خوبی بود اما پدر خوبی نداشت .

هری : دراکو الانم هیچ مشکلی نداره .

هرماینی: الان ازش دفاع کردی؟

هری :چی؟معلومه که نه ...

رون بیخیال، رفت تا به بچه ها سر بزنه .

هرماینی: پارکینسون، گفت که دراکو روزی که فهمیده هنری جادوگره خودش رو از برج نجوم پرت کرده پایین !

هری :چیکار کرد؟!

هری با بهت و تعجب بهش نگاه کرد ، که ناگهان هرماینی قهقه ای زد .

هرماینی: خدایا یهو چقدر شبیه سال اولت شدی ، نه درواقع گفته خودش رو دیده و رفته که بهش دست بزنه ولی افتاده پایین .

هری :خودش رو دیده؟

هرماینی: آره تو بچگیش ...

رون : خب پاتر به نظرت چیه بری خونت؟

هری : چی؟

رون : برو خونت دیگه ، منو هرماینی کار داریم !

Return to the world of magic[Drarry]Место, где живут истории. Откройте их для себя