هاگوارتز
پنسی : من نمیدونم ! ما کاری باهم نداریم و قرار شد دیگه هرگز هم رو نبینیم .
هری : بحث دراکو . اون داره به یاد میاره
پنسی : چیو؟
هری : همه چیو ، هرچیزی که پاک کرده بودیم .
پنسی : اون به یاد آورد دوباره پاتر ولی پدرش ... اون فهمید و به پرفسور اسنیپ گفت و..
هری : و اونم دوباره حافظه دراکو رو پاک کرد .
پنسی : صبر کن ببینم تو از کجا میدونی؟
هری : منو دراکو تو مسافر خونه بودیم که آتیش اونجا ، اون ..گذشته رو نشون داد ...
پنسی : تو و دراکو ، اونجا چیکار میکردید؟
هری : باور میکنی بگم ، عین احمقا داشتیم زیر بارون میمردیم؟و از جمله فرداش دقیقا همسر عزیز سابقم منو باهاش دید و هزار تا تیکه بهم انداخت .
پنسی : برام اهمیت نداره ، پاتر یه بار زندگیش رو ازش گرفتی ولی این بار من نمیزارم حق نداری سمتش بری ، فهمیدی؟
هری : اگر میخواستم برگردم اصلا حافظه کوفیش رو پاک نمیکردم ! ولی اون داره بیاد میاره .
پنسی : طلسم فراموشی نباید بیشتر از چند بار باشه ، ممکنه کل حافظش رو از دست بده پس پاتر ، مواظب به خودت باش !
هری و پنسی بدون اینکه بدونن هنری تمام مدت درحال دیدنش بود به حرف زدنشون ادامه دادن و این ...برای هنری زیادی بود؟
باید با پدرش حرف میزد؟ولی آقا پاتر چیو از حافظه پدرش پاک کرده بود؟!
هنری درحالی که داشت از استرس دستاش رو به هم قفل میکرد، اریک وینزلی رو دید . که داره مجله های کوئیچ رو میخونه، شاید یکم میتونست با اریک حرف بزنه ...هنری : سلام ؟
اریک سرش رو بالا آورد و تا هنری رو دید ، اخم گرد و خواست بلند شه که هنری دستش رو گرفت و مانع رفتنش شد .
هنری : میشه حرف بزنیم؟ لطفا !
اریک : بگو
هنری : بشین .
اریک مجله اش رو بست و با بیخیالی سر جاش برگشت .
اریک : چی میخوای مالفوی؟
هنری : راستش چنتا سوال خیلی ذهنم رو درگیر کرده !
اریک: خب به من چه؟
هنری : آقا پاتر قبل از خانم وینزلی با کسی توی رابطه...
اریک با شک سریع جلو دهن هنری رو گرفت .
VOUS LISEZ
Return to the world of magic[Drarry]
Fantasyسلام گایز ! خیلی با خودم فکر کردم که خب کاپل دراری بزارم یا نه و خب بلاخره به این نتيجه رسیدم که بزارم🤌 .... داستان از اونجایی شروع میشه که ، دراکو مالفوی از دنیای جادو اخراج میشه و به دنیای ماگل ها تبعید میشه و یک کتابخانه سیار و البته جادویی رو م...