"F23"

346 52 17
                                    

سرزمین آینه ها

اریک و هنری به هم چسبیده بودن و سعی میکردن از اطرافشون در امان باشن ، اما انگار خیلی موفق نبودن!

چون اریک فوبیا از تاریکی داشت و تا همین الان هم که دوم اورده بود بخاطر غرورش جلو هنری بود .

کمی از جاشون تکون خوردن ، هنری به جلوش خیره شد و سعی کرد یک راه نجات پیدا کنه برای همین سمت اریک برگشت و گفت:(( باید اون جلو یه چیزی باشه ، میتونی از چوبدستی استفاده کنی؟))

اریک کمی فکر کرد و با صورت قرمز شده از عصبانیت سمت هنری برگشت و جواب داد :(( به نظرت من برای چی ساعت پنج صبح باید با خودم چوبدستی این ور اون ور کنم؟))

هنری با تعجب به اریک نگاه کرد و بعد از اینکه مطمئن شد خودش هم چوب دستی نداره کمی اخم کرد...

هنری : الان ساعت پنج صبحه؟!یعنی من هشت ساعته اینجا گیر کردم...

اریک بدون توجه به هنری دوباره به اطراف نگاه کرد و با نور آبی روبه رو شد!

کوچه دیاگون

هری با لبخند به دراکو نگاه کرد ، دراکو سرش رو به صورت مثبت تکون داد و تا خواست از دروازه داخل بشه ،هری محکم دستش رو گرفت.

هری : چیکار میکنی ؟

دراکو نگاهی به هری کرد و با همون لحن همیشگی گفت:((میرم دنبال پسرم؟))

هری عصبانی و با قیافه نه از نظر دراکو به شدت رو مخ بود جواب داد...

هری : گفتم اگر بری نمیتونی برگردی!

دراکو دستش رو از دست هری کشید و گفت:((اهمیتی نداره))

هری این بار محکم دراکو رو گرفت و روی زمین انداخت و قبل از اینکه خودش وارد دایره بشه گفت:(( برای من داره))

و وارد حفره شد....

سرزمین آینه ها

اریک و هنری آروم نزدیک نور شدن و با دیدن گوزن شاخ داری که درحال نگاه کردن به اون هاست نفسی بیرون دادن !

گوزن حرکت کرد و هنری پشت گوزن رفت ولی اریک دستش رو گرفت و گفت:(( اون چیه ، چرا میری دنبالش ))

هنری بعد از اینکه دوباره راه افتاد سمت اریک برگشت و گفت:(( این یه پاتروموس، نمیدونم کیه ولی هیچ جادوگر سیاهی نمیتونه یکی از اونهارو داشته باشه))

اریک بعد از کمی صبر کردن ، دوباره کنار هنری رفت و دنبال گوزن راه افتادن !

تقریبا چند دقیقه رسیده بود که اونها دوباره رسیدن به آینه ها ....

Return to the world of magic[Drarry]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora