"G20"

289 43 177
                                    

مدرسه جادوگری مهوتوکورو
مکان : جزیره مینامی ایوو جیما، ژاپن

یک روز عادی بود ، همه چیز به خوبی پیش می‌رفت و امروز روز مسابقه کوئیدیچ بود و همه داخل ورزشگاه جمع شده بودن .

دوتا تیم ها رو به روی هم ایستاده بودن و با سوت داور به جای اینکه بازی شروع بشه همه به آسمون که تیره شده بود نگاه کردن .
سه ثانیه طول کشید تا آسمان و زمین از سیاهی پر شد و دانش آموزان و استادان بزرگ جادو در این سیاهی کور شدند ، صدای بلند خنده کسی گوش هارو کَر کرد .

این یک داستان غمگین بود؟ یا ورق برگشته و دیگر قرار نیست بعد از یک شب هولناک ، خورشید طلوع کند ؟
شاید اگر من قانون رو زیر پا نمیزاشتم و راه مخفی به بیرون از مدرسه پیدا نمی‌کردم الان همه مرده بودند.
اسم من یوتو هست و هفده سالمه و عاشق اذیت کردن برادر بزرگ ترم که حالا دیگه ندارمش بودم...

بعد از سکوت صدای بلندی آمد :
(( مهوتوکورو رو نابود شد ))

هاگوراتز

اریک دستی به موهاش کشید ، موهایش رو بست و تیکه پایینش رو باز گذاشت .
به نظرش موهای صاف بیشتر بهش میومد برای همین تصمیم گرفته بود موهاش رو صاف کنه ، توی اینه به خودش نگاه کرد و گوشواره های نارنجی اش رو توی گوشش گذاشت و رداش رو پوشید .
با صدای اِلیا به خودش آمد و رفت تا به کلاسش برسه

___________________________...

بعد از تمام شدن کلاس هاش داخل راهرو نشسته بود که خواهرش رو دید ، اخمی کرد و سرش رو داخل کتابش کرد .
اریکا کنار اریک نشست و پاهاش رو جمع کرد و
گفت:(( سلام ))
اریک نگاهی بهش کرد و جواب داد:(( سلام ))
اریکا کمی به اطراف نگاه کرد ...

اریکا : اریک...تو واقعا دوست پسر هنری هستی؟

اریک کمی متعجب و دست پاچه نسبت به سوال اریکا اخم کرد و گفت:(( راستش رو میخوای بدونی؟ ))
اریکا هم مثل اریک اخم کرد و سرش رو به معنی مثبت تکون داد ...

اریک : ازش بدنش خوشم .

اریکا یک لحظه خشکش زد و با دهانی باز به اریک نگاه کرد و گفت:((تو...تو باهاش میخوابی؟ یعنی فقط باهاش میخوابی؟! ))
اریک با پوزخند به اریکا نگاه کرد و با لحن نیش داری گفت:(( اره ، خوشم میاد زیرش به فاک برم ! مشکلی داره ؟))
اریکا با چشم های درست از جاش بلند شد و با عصبانیت داد زد ...

اریکا : هرزه !

اریک بهش خندید و از جاش بلند شد و بدون توجه از کنارش رد شد و بعد از دور شدن ازش داخل دستشویی رفت و شروع کرد به اشک ریختن...
داخل آینه به خودش خیره شد و با خنده های هیستیریکی گفت ...

Return to the world of magic[Drarry]Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang