کتابخانه سیار
دراکو دوباره عصبی از جاش پرید و گفت:((چرا هنوز برنگشته !))
لوسیوس با قیافه پوکر به پسرش نگاه کرد و جواب داد...
لوسیوس: توقع نداری که برگرده؟حس نمیکنی باید بری دنبالش؟
دراکو دستی توی موهاش کشید و از جاش بلند شد ، نگاهی به خودش توی آینه کرد . انگار داشت سال ۱۹۹۸ زندگی میکرد ، خیلی با خودش درگیر بود اما بلاخره تصمیم گرفت بره دنبال پسرش ...
و هیچ ایده ای نداشت که اون پسر الان کجاست!
کافه مادام پادیفوت
اصلا نمیدونست چرا آمده دهکده ولی نیاز داشت فقط از اون هوای لعنتی لندن دور بشه ، البته میتونست بگه اونجا میتونست بهتره باشه ولی...
میدونست زیاده روی کرده ولی هیچوقت فکر نمیکرد پدرش دست روش بلند کنه .
درسته من که پسرش نیستم!مادام پامفری با ابرو های بالا رفته بهش نگاه کرد و گفت:((نمیخوای بری خونتون بچه؟مگه الان نباید توی هاگوارتز باشی!؟))
هنری پوفی کشید و با لحن ناراحتی گفت :((یکم معجون_))
اما قبل از اینکه چیزی بگه جارو محکم توی شکمش خورد و مادام پادیفوت با صورت پوکر گفت:((شانزده سالت بیشتر نی! دیگه چی میخوای؟ یا برو توی مسافر خونه یا خونتون اینجا جا نداریم ))
هنری با اعتراض برگشت و جواب داد...
هنری:مادام حداقل یکم آب کدوحلوایی بده!
مادام اخم کرد و گفت :((برو بیرون بچه! ))
و یک ضرب هنری رو از کافه انداخت بیرون ...
هنری پوکر به در بسته شده نگاه کرد و بعد از برداشتن کیفش سمت قلعه رفت شاید میتونست اونجا آقای پاتر پیدا کنه .
کلبه هاگرید
با صدای خوردن در ، چشماش رو کمی مالید عینکش رو برداشت و سمت در رفت .
هری : کیه؟
هنری با صدای هری لبخندی زد و گفت:((منم آقای پاتر))
هری کمی اخم کرد ، این صدا چقدر آشنا بود!
هری با شک در رو باز کرد و با دیدن هنری لبخند زد ...
هری : او تو اینجا چیکار میکنی؟ تنهایی؟!
هنری که میدونست هری دنبال پدرشه سرش رو به معنی مثبت تکون داد و وارد خونه شد .
YOU ARE READING
Return to the world of magic[Drarry]
Fantasyسلام گایز ! خیلی با خودم فکر کردم که خب کاپل دراری بزارم یا نه و خب بلاخره به این نتيجه رسیدم که بزارم🤌 .... داستان از اونجایی شروع میشه که ، دراکو مالفوی از دنیای جادو اخراج میشه و به دنیای ماگل ها تبعید میشه و یک کتابخانه سیار و البته جادویی رو م...