"G23"

240 30 26
                                    

هاگوراتز

پرفسور ریچل نگاهی به لوکاس انداخت که تمام مدت درحال زل زدن به دختر مو مشکی بود ، اخمی کرد و گفت :(( آقای نات، فکر نمیکنید کلاس این طرف هست؟ ))
لوکاس دست از خیره شدن برداشت و بعد از معذرت خواهی دوباره روی درسش تمرکز کرد .
بعد از تمام شدن کلاس پرفسور چندین بار لوکاس رو صدا کرد اما پسر آنقدر درگیر پیدا کردن دختر بود سریع از کلاس خارج شد .

لوکاس دستی به موهاش کشید و لبخندی زد و کنار دختر راه رفت و دستش رو جلوی دختر گرفت تا حرکت نکنه ، جودی با چشم های آبی اش به لوکاس نگاه کرد .

لوکاس : سلام مجدد خانوم بلک ، می‌خواستم برای مهمونی قهرمانی جام آتش دعوتت کنم .

جودی موهای مشکی اش رو عقب فرستاد و با چوب دستی اش روی هوا نوشت « من... خوشحال میشم » و لبخندی زد و از کنار لوکاس غیب شد .
لوکاس با خوشحالی دستاش رو مشت کرد و بالا برد و سریع سمت درمانگاه رفت ...

مدرسه مهوتوکورو

مرد نگاه عمیقی به جلو اش کرد و با صدایی سرد و خشک گفت:(( اصیل زاده هارو سلاخی کن و سر هر کدوم رو برای ، ده مدرسه جادوگر بفرست ))

مرد پیر که درحال گوش کردن بود ، نزدیک مرد شد و گفت:(( نارسیسا مرده ، ون...))
مرد برگشت و گلوی پیرمرد رو گرفت و فشار داد و نگاهی که تا مغز مرد نافذ میشد گفت...

ون بلک : نارسیسا مرده ، اما مالفوی که هنوز زنده هست! این یه انتقام نیست یک سلطنت هست ، پیرمرد!

و با ول کردن پیرمرد ، مرد چند بار سرفه کرد و عقب عقب رفت ، حالا متوجه شد هدف تغییر کرده بود و این تغییر نابود کننده بود .
حالا باید میکشت تا کشته نشود ، همیشه وقتی داخل فیلم ها اولین کسی رو می‌بینید که از گروه منفی بیرون می‌آید یا یه فرداکاری انجام میدهد و شما میگویید درسته ، این لعنتی قرار است بمیره !
درسته ، او قرار بود بمیره ...

سمت اتاق زندانی ها رفت و با دیدن مرد جوانی او را گرفت و سمت سلاخی برد ، از اونجا که دور شدن دستش رو روی سر مرد گذاشت و گفت:(( مالفوی رو پیدا کن و بهش هشدار بده ))
و با جادو سیاه مرد رو تبدیل به کلاغ سیاهی کرد و مرد رو از پنجره بیرون فرستاد و در نهایت به اطراف نگاه کرد تا کسی متوجه تو نشود .

حتی اگر این آخر او بود ، نمی‌گذاشت آخر همه باشد .

کلبه هاگرید

هنری وارد کلبه شد و نگاهی به اریک انداخت که سرش رو پایین انداخته و بدون هیچ حسی درحال راه رفتن بود .
لعنتی به خودش فرستاد که باعث شده بود پسر اینطوری آسیب ببینه ، سمت اریک رفت و دستش رو روی شونه پسر گذاشت و گفت:(( عادت ندارم آنقدر ساکت باشی))
اریک نگاهی به هنری نکرد اما گفت ...

Has llegado al final de las partes publicadas.

⏰ Última actualización: Nov 10, 2024 ⏰

¡Añade esta historia a tu biblioteca para recibir notificaciones sobre nuevas partes!

Return to the world of magic[Drarry]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora