"F20"

366 56 34
                                    

دنیای آینه ها

هنری به اطرافش نگاه کرد ، اطراف پر از آینه بود ، انعکاس های مختلف...
آینه هایی که تصویر های عجیبی از هنری نشون میداد ، هنری درحال انجام کار هایی بود که حتی فکر بهشون میتونست اون رو به دنیای خواب و خیال ببرد !

در یکی از انعکاس ها ، هنری به یک جستجوگر ماهر تبدیل شده بود ، توی مسابقات شرکت کرده بود و از توی تماشاچی ها میتونست هری پاتر رو به صورت واضح ببینه .

به یکی دیگر از آینه ها نگاه کرد ، به نظر می‌رسید وسط یک جمع هافلپاپی هست ؛ اریک ویزلی؟
به نظر می‌رسد داشت به اون پسر مو قرمز کمک می‌کرد و اینبار هم تنها چیزی که خیلی واضح میشد دید صورت پر از شادی اریک بود .

هربار توی هرکدام از آینه ها افراد و چیز های متفاوت میدید .

شاید این اینه پریست بود ، همان اینه ای که عمق وجود یک نفر را نشان می‌داد، اما ...

صدای مردانه ای شروع به حرف زدن کرد ، هنری آرام آرام سمت صدا میرفت ، پدرش را دید !

پدرش درحال لبخند زدن بود ، او داشت پسرش را نوازش میکرد و به هنری معجون سازی آموزش میداد ،چیزی که پسر آرزو داشت .

هنری دستش را سمت اینه برد اما ناگهان صدای نازک یک زن باعث شد او برگردد.

زن با موهای طلایی ، که قسمتی از اون به صورت بونی(گوجه ای) شکل داده بود و بقیه موهایش را باز نگه داشته بود ؛ سمت هنری آمد.

اِما :بهشون دست نزن

هنری با تعجب به زن نگاه کرد ، آن زن کی بود و در این مکان چه میخواست رو کسی نمی‌دانست .

هنری : شما کی هستید؟

زن لبخند زیبایی زد و با چشم های سبز رنگش به هنری خیره شد .

اِما : اسم من اِما ، اِما مالفوی .

هنری کمی سمت زن رفت و با نگاه بیشتری که به زن داشت متوجه زخمی روی دست زن شد .

هنری سرش را بالا آورد و دوباره به زن نگاه کرد و با لحن ناآشنایی گفت:(( من شمارو نمی‌شناسم؟ ))

زن کمی خم شد و لباس مشکی اش که البته ترکیب زیبایی با رنگ موهایش داشت را کمی تکان داد تا بتواند راحت تر خودش را هم قد هنری بکند ...

اِما : پس اون چیزی از من برات نگفته ؟

هنری گیج شده بود برای همین پرسید :(( کی؟))

اِما :دراکو مالفوی!

هنری کمی عقب رفت و با اخم گفت:(( پدر من رو از کجا میشناسی؟ ))

Return to the world of magic[Drarry]Wo Geschichten leben. Entdecke jetzt