Chapter1

228 50 97
                                    



برای نوشتن رمان جدیدش به مشکل خورده بود، احساس میکرد موجودی  همه خلاقیتش رو بلعیده و اجازه نوشتن و شخصیت پردازی رو به اون نمیده

بعد از نوشتن دو رمان ترسناک فوق‌العاده اش، لویی غرق غرور شده بود، چرا که اون ها پر فروش ترین رمان های سال 2010 بودن.

ازش انتظار میرفت این بار هم اثر خارق‌العاده ای خلق کنه که همه خواننده هاش رو به تعجب و شگفتی و البته وحشت واداره.

اما امکان پذیر نبود، قلم توی دستش خشک شده بود احساس ناتوانی میکرد و نمیتونست حتی یه کلمه رو روی کاغذ بنویسه، ذهنش مسدود شده بود، کمی بعد احساس عصبانیت شدید جایگزین سردرگمی شد، برخاست و تمام کاغذ هایی رو که بیهوده با جوهر سیاه کرده رو پاره پاره کرد و هر کدوم رو به طرفی پرتاپ کرد.

روی زمین نشست و زانوهاش رو به بغل گرفت در کمتر از چند ثانیه فکری به سرش زد، بلند شد و تلفن رو برداشت و فورا با مشاور حقوقیش تماس گرفت

"الو لیام باید برام یه کاری کنی، میخوام یه خونه موقتی اجاره کنم"

"خب باشه یه مشاور املاک مطمئن هست چیزی رو که میخوایی بهت معرفی میکنه، بعد من بقیه کارات رو انجام میدم فقط بگو چی میخوایی بقیه اش با من"

"باشه، من نمیدونم باید چی بنویسم پس میخوام که توی یه موقعیت خاص قرار بگیرم تا بتونم بهتر غرق موضوعم بشم، میخوام یه خونه بزرگ با حیاط بزرگ داشته باشم که تقریبا مخروبه یا رها شده باشه، اگه توش اتفاقای عجیبم افتاده باشه که دیگه بهتر "

لیام چشم هاش رو چرخوند چیز بعیدی نشنیده بود تمام این دو سه سال که با لویی کار کرده به طرفند های عجیبش عادت کرده بود دفعه پیش لویی ازش خواست ترتیبی بده برای ماه ها داخل جنگل زندگی کنه، هر چند نتیجه اش کتاب معروف جیغ شد اما خوب لیام واقعا می ترسید لویی با کارای احمقانش بلایی سر خودش بیاره.

"باشه، بهت زنگ میزنم"

"من عجله دارم"  گفت و تلفن رو قطع کرد به اشپزخونه رفت تا برای خودش قهوه درست کنه

فردای اون روز یک تماس ناشناس داشت و وقتی جواب داد متوجه شد که اون فرد مشاور املاک نا آشنایی که لیام معرفی کرده.

طی اون مکالمه نسبتا طولانی ازش خواسته بودن که شخصا از خونه ها بازدید کنه تا راحت بتونن چیزی رو که لویی میخواد پیدا کنن و لویی با کمال میل پذیرفت

اون اماده شد و هودی مشکی رنگی به تن کرد و به ادرس مورد نظر رفت و مرد رو اونجا ملاقات کرد.

"اقای تاملینسون، من گاردین هستم" دستش رو جلو اورد اما لویی از دست دادن با مرد خودداری کرد و باعث شد معذب بشه.

fearless[L.s_z.m] by niloufarNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ