هری فقط زیر میز پنهان شده بود با دست هاش محکم گوشاش رو فشار میداد تا چیزی نشنوه، اما صداها بلند تر از هر وقت دیگه بودن چشمای سبزش غرق در اشک و قرمز بود.
دزموند موبایل خودش رو برداشت و بلند داد زد خانواده ها که این چرت و پرتا... گوه میخوری تو واسه من گردن کشی میکنی
بعد گوشی رو محکم به دیوار کوبید هری لباشو محکم گاز گرفت تا صدای هق هق هاش شنیده نشه دزموند گوشی لیندا رو هم گرفت و به دیوار زد و شکوند
لیندا گریه نمیکرد دفاع نمی کرد سرش رو پایین انداخته بود تا دزموند هر کاری میخواد بکنه با صدای لرزونی گفت
"منکه چیزی نگفتم فقط بهت گفتم تو فقط آخر هفته میایی خونه ما دوست داریم باهات وقت بگذرونیم"
"خفه شو چشماتو برای من اینجوری نکن این یعنی چی دو دقیقه من اومدم پای گوشیم، چی میخوای بگی ها چقد آدم میتونه به شوهرش بی اعتماد باشه کثافت
...کثافت"گفت و سینی روی میز ناهار خوری رو روی زمین انداخت تمام لیوانا شکست.
"چقدر تو کثافتی نگاه کن تورو خدا چطوری میرینی
تو مود ادم خدا لعنتت كنه ليندا "لیندا دیگه نتونست خودش رو کنترل کنه و زد زیر گریه دزموند محکم به شیشه میز کوبید اونقدر که هر لحظه امکان داشت اون رو بشکنه لیندا ترسید و دوید به طرف اتاقشون دزموند هم دنبالش دوید و درو رو به روش قفل کرد
"کدوم گوری میری اصلا چطور جرئت میکنی رو حرف من حرف بزنی جندهی بی همه چیز لیاقتت اینه که فقط زیر خواب باشی کیرم توت زنیکه بی پدر کدوم گوری میری"
دزموند دیوانه وار به در لگد میزد اون در چوبی بود و مقاومتش در برابر ضربه زیاد نبود کم کم ترک برداشت دزموند خسته شده بود سرعت ضربه هاش کم بودن اما شدت اونا زیاد.
"بیا این در رو باز کن، کثافت درو باز کن که همه چی تموم بشه میگم بیا بازش کن ازین بدترش نکن"
اون فریاد میزد و صدای بم مردانش متوقف نمیشد
هری نمیتونست هیچ کاری انجام بده اون میترسید که
اسیب ببینه. در چوبی تماما شکسته بود با یک ضربه
دیگه باز شد و در وارد اتاق شدهری از ریز میز بیرون اومد میخواست فقط از اون جا
بره فقط میخواست اون صداهای بلند تموم بشن اما
نمیتونست همه وجودش میلرزید و پر از اضطراب بود
پدرش مدام فحش میداد و حالا صدای جیغ های بی وقفه لیندا هم به گوش میرسید.برای خروج از خونه باید خودش رو به در حیاط میرسوند که درست رو به روی اتاق والدینش بود صدای ضربه کمربند رو میشنید دز داشت کتکش میزد؟
هری با قدم های لرزون خودش رو به در حیاط رسوند با دیدن در شکسته چوبی اتاق که از لولا در رفته بود بیشتر توی شوک فرو رفت
VOUS LISEZ
fearless[L.s_z.m] by niloufar
Fanfictionلویی نویسنده ی داستان های ترسناکه، به خونه ای عجیب و نیمه متروکه نقل مکان می کنه تا بهتر روی رمانش تمرکز کنه. یک روز هری استایلز شانزده ساله از روی کنجکاوی به طور اتفاقی از دیوار خونه ی لویی بالا میره و با اون آشنا میشه این دو با هم حرف میزنن و درد...