Chapter 41

87 27 3
                                    




طرح نقاشی هنوز ناتموم بود ولی هری به هیچ وجه نگران این نبود که دیر تمومش کنه تقریبا نیمی از کار نقاشی رو انجام داده و صورت و انگشتاش رنگارنگ شده بود.

همیشه به تتوی روی بازوی مرد نگاه می کرد خیلی دلش می خواست از لویی بپرسه اون گوزن چه معنی ای داره اما تا به امروز جلوی خودش رو گرفته بود.

مادرش هنوز عصبانی بود و این روزها بیشتر از قبل با هاوارد وقت می گذروند چونکه خانواده اش هنوز از وجود اون خبر نداشتن و مجبور بود توی تعطیلات کریسمس بره پس زن سعی می کرد اونو تا حد ممکن کنار خودش نگه داره.

هری تلاش می کرد بی تفاوت باشه و خودش رو با تموم کردن نقاشیش سرگرم کنه و اون رو تا روز تولد لویی آماده کنه.

گرچه هنوز هم خیلی ناراحت بود و بدنش به خاطر تاثیرات حمله ی عصبی ضعیف اما فکر کردن به لویی تا حدی آرومش میکرد.

جز این ها مطالعاتش  درباره علائمی که تجربه کرده
بیشتر شده بود تقریبا میدونست هر بار چه بلایی
سرش میاد و فقط به چیزی نیاز داشت که در اون لحظه فورا آرومش کنه تا کمتر زجر بکشه با جست و جوی بیشتر در گوگل تونسته بود لیست چند نوع از دارو هایی رو که برای کنترل حملات وحشت زدگی ازش استفاده می شد پیدا کنه و خوشبختانه یکی دو تا از اون ها جز داروهایی بودن که در داروخانه بدون نیاز به نسخه ی پزشک عرضه میشد و هری می تونست به راحتی اونها رو تهیه کنه ولی رفتن به دارو خانه براش کار سختی بود.

هری هیچ وقت به تنهایی راه هایی جدید رو امتحان نمی کرد اون از یک راه آشنا و همیشگی به مدرسه می رفت و هیچ وقت تحت هیچ شرایطی مسیرش رو تغییر نمی داد چرا که راه های جدید رو قبلا و همراه کسی امتحان نکرده بود

یک رفتار وسواسی شدید در برابر موقعیت های جدید
در ناخودآگاهش نقش بسته بود این چیزها دست خودش نبود و هری از دلیل واقعی رفتارش اطلاعی نداشت اینها چیزهایی نبودن که بتونه به راحتی از
چند مقاله عمومی روان شناسی متوجه اش بشه.

با این وجود هری به اون داروها نیاز داشت پس تصمیم گرفت هر طور شده خودش رو مجاب کنه تا بعد از تمیز کردن دست ها و صورتش لباس بپوشه و به داروخانه ی نزدیک خونه بره.

تلاش کرده بود تا کمی بادوم و موز بخوره زیاد نخورد
چون مثل همیشه احساس می کرد  دیواره های معده

اش کش میاد و دلش میخواد بالا بیاره خیلی تلاش
کرد خودش رو سرگرم نگه داره و حواسش رو به چیز دیگه ای پرت کنه و چندین ساعت درد معده اش رو تحمل کرد به این طریق تونست ترسش رو بابت ابتلا به انورکسیا ( بیماری بی اشتهایی عصبی ) کنترل کنه.

بطری تینر رو باز کرد عاشق بوی تینر نفت و بنزین بود خیلی ازش لذت می‌برد دستمالش رو به تینر آغشته کرد و بعد دستهای رنگیش رو آروم آروم تمیز کرد.

fearless[L.s_z.m] by niloufarWhere stories live. Discover now