Chapter 14

97 38 32
                                    




با پشت دستهاش چشم هاش رو مالید و خمیازه ای کشید و بعد اروم بلند شد و روی مبل نشست بی هدف برای چند ثانیه به کف زمین زل زد.

بینیش رو بالا کشید و به اطراف نگاه کرد لویی روی صندلی پشت میز نشسته بود سرش رو گذاشته بود روی میز و به خواب رفته بود.

فلش بک_ چند ساعت قبل


هری همه ی تلاشش رو می کرد تا لویی رو راضی کنه شب توی خونه واقعيش بمونن اما مرد لجباز تر از این حرف ها بود هری هیچ وقت فکرش رو نمی کرد لویی بتونه تا این حد در برابرش مقاومت کنه.

همون جا نشستن و یک ساعت سی دقیقه از فیلم ارباب حلقه ها (یاران حلقه) رو نگاه کردن.

هری خودش رو بیشتر به لویی نزدیک کرد و تقریبا توی بغلش نشست میتونست صدای آرامش بخش قلبش رو به راحتی بشنوه و همین برای ریلکس شدنش کافی بود کم کم پلکاش روی هم افتادن سرش رو توی گردن لویی فرو برد و سعی کرد بخوابه امیدوار بود تا لویی دلش بسوزه و بیدارش نکنه.

لویی لبخندی زد موهای پسر رو نوازش کرد اروم توی گوشش زمزمه کرد.

" الان نخواب یه لحظه صبر کن تا برم وسایلو بزارم تو ماشینو بریم میتونی تو ماشین بخوابی تا وقتی میرسیم"

هری غر زد و گفت " نمیخوام میخوام بغلم کنی اینجوری راحت تره"

لویی چشماشو چرخوند هری رو از خودش جدا کرد و به قیافه عصبانی هری که با چشماش بهش آتیش پرتاب میکرد ریز ریز خندید. بلند شد و تلویزیون رو خاموش کرد و سمت اتاق رفت تا وسایل رو برداره و بعد چند دقیقه به سالن برگشت.

هری روی مبل دراز کشیده بود و چرت میزد اون پسر با افتادن چیزی روی سرش از خواب پرید و نشست با غیض به لویی نگاه کرد که بالای سرش ایستاده بود و میخندید.

" بپوشش سردت میشه"

به هودی طوسی رنگی که لویی پرت کرده بود نگاهی انداخت اون رو برداشت و قبل اینکه بپوشتش بوش کرد تنها بویی که میداد مال مایع لباش شویی بود.

بلند شد و دنبال لویی رفت تا بهانه ای برای غر زدن سرش بهش نده و خیلی زود سوار ماشین شدن. خوشحال بود خواب از سرش نپریده فقط راحت به صندلی ماشین تکیه داد.

" شاسی کنار صندلی رو فشار بده و بخوابونش تا راحت
باشی"

هری به حرفش عمل کرد صندلی اتومات اروم اروم به عقب رفت و هری وقتی به حد دلخواهش رسید متوفقش کرد و با خیال راحت چشماش رو بست و خیلی زود به خواب رفت.

" چهل پنج دقیقه بعد اونا دوباره در ردبریج بودن و ماشین لویی از در پشتی وارد باغ شد"

اون از ماشین پیاده شد و دورش زد و در سمت هری رو باز کرد و برای چند لحظه به صورت قشنگ غرق خوابش زل زد هیچ تصمیمی برای بیدار کردنش نداشت

fearless[L.s_z.m] by niloufarWhere stories live. Discover now