ووت و کامنت فراموش نشه دوستتون دارم.
___________________________
اون دو نفر از خونه بیرون اومدن و لویی در های خونه رو قفل کرد و به سمت حیاط پشتی به راه افتاد هری خیلی هیجان زده بود و نمیدونست باید چیکار کنه اون میتونست تمام شب رو تو خونه ی لویی بمونه.
در واقع هیچ جای تو خونه نبود که بشه اسمش رو پارکینک گذاشت بلکه یک فضای کوچک چند متری به اندازه یک ماشین در حیاط پشتی خونه بود که با یک سایه بان فلری بزرگ اون رو پوشونده بودن و لویی ماشینش رو اونجا داخل خونه گذاشته بود تا کسی
نتونه ببينتش." زود باش بیا هری"
هری با صدای لویی به خودش اومد و دست از تماشای ماشین لویی برداشت اون خیلی قشنگ بود و بیشتر شبیه به ماشین مسابقه بود تا یه ماشین که مردم ازش برای رفت و آمد در شهر استفاده میکنن یک ماشین دو در باحال با رنگ نقره ای متالیک با این حال این نتونست بیشتر از چند دقیقه توجه هری رو به خودش جلب کنهلویی در ماشین رو برای هری باز کرد و اون پسر فورا سوار شد سعی کرد سریع عمل کنه و زیاد طولش نده اصلا دلش نمیخواست که خیلی ناگهانی لویی از تصمیمش منصرف بشه و هری رو به خونش نبره و یا کلا بهش اجازه موندن نده این فقط یک نگاه سریع بود اونا قرار بود خیلی زود برگردن.
لویی در پشتی باغ رو باز کرد و بعد داخل ماشین نشست هری کمربند ایمنیش رو بست و یک نگاه اجمالی به داخل ماشین انداخت لویی بی صدا واکنش هری رو تماشا میکرد اون انتظار داشت که پسر کمی ذوق زده بشه کاری که همه ی پسرا میکنن وقتی یه ماشین مدل بالا میبین یا اینکه ذوق میکنن و شروع میکنن به حرف راجب مدل ماشین و تمام اطلاعات تئوریشون رو بیان میکنن.
اما هری هیچ چیزی در این باره نگفت اون کمی نا اروم به نظر میرسید و مدام جم میخورد لباشو به دندون میکشید تا جلوی خندیدنش رو بگیره و لویی نمیدونست این خوشحالی بابت چیه هر چی که بود خوب بود و لویی رو راضی نگه میداشت تا وقتی که بتونه جلوی اشکای هری رو بگیره.
هری با دستش موهاش رو مرتب کرد و چتری هاش رو از جلوی چشماش کنار زد و یک نگاه به لویی انداخت و مچش رو موقع زل زدن به خودش گرفت لبخند ملیحی زد و چال گونه هاش رو نشون داد و گفت
YOU ARE READING
fearless[L.s_z.m] by niloufar
Fanfictionلویی نویسنده ی داستان های ترسناکه، به خونه ای عجیب و نیمه متروکه نقل مکان می کنه تا بهتر روی رمانش تمرکز کنه. یک روز هری استایلز شانزده ساله از روی کنجکاوی به طور اتفاقی از دیوار خونه ی لویی بالا میره و با اون آشنا میشه این دو با هم حرف میزنن و درد...