Flicker by: Niall Horan
روبه روی آینه ایستاده بود، احساس می کرد عوض شده همه ی بدنش تغییر کرده بود، احساس راحتی میکرد، پیراهن قرمز بلندی رو با دامن چین دار به تن کرده بود
سرش رو بالا آورد و نگاهی به شونه های برهنه اش انداخت، بند صورتی براق سینه بندش از زیر لباس دیده میشه، سینه هاش بزرگ و زنانه شده بودن، میتونست حسش کنه، دستش رو جلوی دامنش کشید. اندام مردانه اش به کلی حذف شده بود.
مردمک چشم هاش به درشت ترین حالت ممکن در اومد، روی ناخن هاش رو با لاک زرد رنگی تزئین کرده بود، موهاش اونقدر بلند شده بود که تا روی کمرش میرسید.
هری به انعکاس بدنش در آینه خیره شد. صورتش عوض شده آرایش غلیظی اون رو پوشونده بود، رژ لب بنفش تیره و خط چشم های دنباله دار و پهن
قطره ی اشکی از گوشه چشمش پایین چکید، اون بدن
خودش نبود، ترسید اما چرا توی این بدن جدید اما چرا توی این بدن جدید تا این حد احساس راحتی میکرد؟^^^
لویی کمی اون طرف تر روی تخت به پهلوی چپش خوابیده بود، این طوری خیلی بهتر بود چون نمی خواست به هری بچسبه و بغلش کنه، بین خواب و بیداری صدای ناله های دردمند هری رو میشنید
آروم پلک هاش رو باز کرد و به طرف هری چرخید، پسر بیچاره حسابی عرق کرده بود و سنگین نفس میکشید با اشفتگی ناله کرد، لباش تکون میخورد و چیزی رو زیر لب زمزمه میکرد، لویی نمیتونست متوجه حرفاش بشه آروم شونه هاش رو گرفت و تکونش داد اصلا دلش نمیخواست بترسونتش، نمیدونست چه کابوسی هری رو تا این اندازه آشفته کرده.
"هز، هذا لاو بیدار شو" چند بار تکونش داد و هری تقريبا جيغ كشید و از جا پرید.
تند تند نفس می زد و چشم هاش رو چند بار باز و بسته کرد، چند دقیقه طول کشید تا به خودش بیاد و واقعیت رو درک کنه لویی با مهربونی نگاهش کرد و آروم شونه اش رو ماساژ داد.
هری آروم آروم اشک میریخت بی صدا بدون اینکه
هق هقی کنه از اینکه میدید هنوز بدن خودشو داره
خوشحال بود، اما خسته میخواست بخوابه و استراحت کنه ولی نمیتونست چون هر بار کابوسای جدید و عجیبی سراغش میومدن اون داغون بود."هری بیب گریه نکن الان بیداری و تموم شده آروم
باش "لویی گفت و صورت هری رو سمت خودش برگردوند و با شصتش اشک روی گونه هاش رو پاک کرد، روی پیشونیش رو بوسید و بغلش کرد
" لو .." هری به سختی اسمش رو صدا زد و دل لویی
لرزید، حس عجیبی داشت شنیدنش"جانم"
" من خسته ام "
لویی محکم تر بغلش کرد و تند تند روی موهاش رو بوسید گریه های هری شدت گرفت
YOU ARE READING
fearless[L.s_z.m] by niloufar
Fanfictionلویی نویسنده ی داستان های ترسناکه، به خونه ای عجیب و نیمه متروکه نقل مکان می کنه تا بهتر روی رمانش تمرکز کنه. یک روز هری استایلز شانزده ساله از روی کنجکاوی به طور اتفاقی از دیوار خونه ی لویی بالا میره و با اون آشنا میشه این دو با هم حرف میزنن و درد...