Chapter 23

72 25 4
                                    

خشم همراه با پرخاشگری بطور معمول واکنشی در برابر احساس تهدید یا بی عدالتی است

خشم ممکن است در اثر نداشتن مهارتهای جراتمندی استرس خلق پایین یا خود آزاری متوجه درون فرد
شود.

در دنیای امروز تعداد بسیار اندکی از ما در معرض انواع خطرات فیزیکی قرار داریم که مقابله با آنها نیاز به خشم و پرخاشگری دارد.

امروزه ناچار نیستیم از ببرهای تیزدندان بهراسیم یا به دفاع از خود در برابر مهاجمان و حقوق انحصاری خود نسبت به جفت بپردازیم و به هم گروهان خود نشان دهیم که هنوز دارای احترام هستیم یا شاید ناچاریم این کارها را انجام دهیم؟!!!

در دنیای امروز تهدید هویت جانشین "تهدید حيات" شده است.

____________________________________

"حق نداری بهش اسیب بزنی حق نداری پشت سرمون
حرف بزنی دست از سرمون بردار ما همیشه دوستت
داشتیم همیشه هر طور که خواستی بودیم چطور جرئت میکنی از زنی بد بگی که سالها همسرت بوده "

"خفه شو تو هیچی نمیدونی اصلا خبر داری اون خانواده چقدر با من بد بودن؟ "

"چرا دروغ میگی....... چرا داری..... جلوی یه شاهد عینی دروغ میگییییی؟"

هری از خشم لرزید اشکهاش جاری شدن و صداش جیغ مانند بود اما فریاد زد و حرفش رو به زبون آورد. حتی شده بریده بریده و با زحمت.

"ببند دهنتو من پدرتم...... چطور جرئت میکنی این حرفا رو بزنی..... بی ارزش تو یه بی ارزش کثافتی... برو بمير"

باید میمرد؟ شاید جسمش زنده موند اما قلبش همون لحظه از تپش ایستاد هیچ کس نمیدونست... باید امیدوار میموند شاید ذره ای از روحش باقی مونده باشه

هری بلند فریاد زد "خودت برو بمیرررررررررررر " و به
تماس خاتمه داد و تلفن رو به سمت دیوار پرت کرد

موبایل با شدت به دیوار برخورد کرد و خورد شد و هر
تکه اش به طرفی پرتاب شد

هری گیج به نظر میرسید ضربان قلبش به شدت بالا
رفته بود اون در برابر پدرش ایستاد با همه توانش در
حالی که فقط 14 سال داشت فضای اتاق به دور سرش
میچرخید حس میکرد که داره سقوط میکنه

زمین زیر پاهاش به ناگاه خالی شد و اون بدون اینکه بتونه تلاشی بکنه به پایین پرت شد، خودش رو داخل یه استخر عمیق میدید تمام بدنش خیس شده بود و از سرما میلرزید سرد بود چون عمیق بود.

دست و پا میزد و سعی میکرد بدنش رو روی آب نگه داره آب تیره بود و نمیتونست انتهای استخر رو ببینه به سمت سکوی شناور نزدیک خودش شنا کرد اما هر چه بیشتر تلاش میکرد دور تر میشد.

جریان داشتن آب رو در اطراف خودش حس میکرد چیزی محکم پاش رو گرفت و پسر رو که کاملا خسته و بی رمق بود رو به داخل آب کشید.

fearless[L.s_z.m] by niloufarWhere stories live. Discover now