5 may
ساعت 13:00
تقریبا یه ماه از اومدن زورو گذشته بود و توی این یه ماه زورو یه کاارایی کرده بود ولی هنوز بل ساجی نگفته بود ولی هنوزم داخل همون خونه سانجی بودن و زورو اومدن داخل و قیافش انگار خوشحال بود و یه تیشرت مشکی جذب و شلوار مشکی تنش بود .
_ کجایی؟
زورو رفت داخل راهرو سانجی در حموم باز کرد و کلشو از لای در آورد بیرون .
_ زود اومدی چیه
_ کارت تموم بیا کارت دارم
_ تمومه دیگه لباساتو عوض کن اومدم
سانجی درو بست و قفلش کرد و زورو از اینکه درو قفل کرد یه لحظه پوزخند ریزی زد ولی بعد خندش گرفت. با همون لباسا نشست رو صندلی آشپزخونه و از کوکی های داخل شیشه روی میز بر میداشت میخورد . تقریبا بعد ده دقیقه سانجی اومد بیرون و حوله دور گردنش بود و لباساشو پوشیده بود و خسته نشست رو به رو زورو موهاش خشک میکرد.
_ خوب لباساتو چرا در نیاوردی؟چی کارم داشتی؟...تازه زود اومدی
_ خوب یه چیزی برات دارم برو لباس بیرونی بپوش
سانجی ابرویی بالا انداخت بلند شد .
_ مشکوک میزنی
_ برو دیگههه وراج
سانجی حوله رو پرت کرد تو صورت زورو رفت تو اتاق و لباساشو پوشید و یه پیرهن سفید و شلوار مشکی ساده پوشیده و رفت دم در و داشت کفشاشو میپوشید که زورو در ورودی رو باز کرد و دم در پارکینگ یه دوج چلنجر هلکت بود سانجی یه لحظه سر جاش خشکش زد و صاف وایساد و بعد برگشت سمت زورو و بعد دوباره به ماشین خیره شد و چندبار اینکارو کرد تا دیگه چشاش درد گرفت و چندبار پلک زد تا سوز چشاش خوب بشه .
_ زورو این
_ بزار حرفمو بزنم ...
زورو نفس عمیقی کشید و دستاشو کرد داخل جیب شلوارش.
_ سانجی تو ...ببین میدونم میدونم اگه اوضاع رستوران مثل دو یا سه سال پیشت بود خودت میتونستی بخریش میدونم گفتی بدت میاد از خرج اضافه...خوب من بدم از حرف اضافه میاد قرار بود بعد زندانم دیگه سراغ باند نرم درسته؟....
_ اون باند کوفتی رو بزاری کنار و هرچی زمین و خونه دیگه ای تو کشورا دیگه داری برای یه کار دیگه نگه داری...
_ اره ...که یه آدم عادی بشم ولی ...خودت میدونی...من نمیتونم تو خیابون راه برم مثل آدما عادی انگار که هیچی نشده...من آدم کشتم خیلی ها هم به خاطر من مردن من عادت کردم به اون زندگی که هرچی که میخوام براش بجنگم و ...
_ زورو بنال ...
سانجی داشت عصبی میشد و دیگه اصلا حواسش به ماشین نبود. زورو نفس عمیقی کشید .
![](https://img.wattpad.com/cover/371961290-288-k577599.jpg)
YOU ARE READING
Zoro X sanji
Dragosteهمه چی از اونجا شروع شد که باهم بودنمون آزاردهنده بود اما اینکه از هم دور باشیم حتی از اونم بدتر بود .