14 may
آروم از خواب بیدار شدم و نگاه به ساعت کردم که ساعت ۱۰ صبح بود و آروم چشامو مالیدم و برگشتم سمت لوفی که واسه خودش بالشتو بغل کرده بود و خوابیده بود و شونش هنوز بانداژ داشت و لبخندی زدم آروم تکونش دادم.
_ لوفی پاشو دیره...
_ خوابم میاددد
آروم دستمو زد کنار همونطوری بالشتو بغل کرد بخوابه و نفس عمیقی کشیدم و دوباره تکونش دادم .
_ لوفی بلند شووو...من میخوام برم آرایشگاه دیرهه کلی کار داریم....
یه کم تکون خورد تا بلند شه و خواست از لبه تخت بیوفته و محکم بازوشو گرفتم آوردمش سمت خودم و برگشت سمتم و با چشا خسته تیره شد بهم .
_ نمیشه دیرتر بری؟ نمیشه خودت بری؟
_ منو اوردی برزیل من از کجا بلند باشم کجا برم اخه؟...
_ خوب نمیشه دیرتر بری؟
_ ساعت ۱۰ صبحه نه نمیشه پاشو....
بلند شدم و یه تاب مشکی و شلوار بلند مشکی تنم بود و رفتم جلو آینه و موهامو شونه کردم و گوجه ای بستمشون و برگشتم سمتش که دیدم پشت سرمه و سرشو گذاشت رو شونم و چشاش بسته بود و لبخندی زدم.
_ برو دوش بگیر تا سر حال شی....
_ برم زیر آب گرم خوابم برده
_ با آب سرد دوش بگیر
لوفی همونطوری موند و آروم چشاشو باز کرد و از داخل آینه به هردومون نگاه کرد و لبخندی زد و سرشو آورد بالا و لبمو کوتاه بوسید.
_ برام حوله بزار ....
رفت تو حموم و لبخند ریزی زدم و کشو رو باز کردم و براش حوله گذاشتم پشت در و کمد و باز کردم و لباس عروس و در آوردم و همونطور بهش خیره شدم و گذاشتمش روی تخت و کت شلوار لوفی هم گذاشتم روی تخت و یه کت شلوار مشکی با پیرهن سفید بود و رفتم توی آشپزخونه و صبحانه درست میکردم و بعد یه ربع لوفی اومد بیرون و اومد نشست روی صندلی و حوله دور گردنش بود و موهاشو خشک میکرد.
_ لوفی
_همم؟
صبونه رو گذاشتم رو نیز و نشستم روبه روش.
_ مطمئنی الان زمانشه؟...این همه راه اومدیم تا اینجا...اصلا چرا اینجا؟...اگه خطرناکه چرا الان ازدواج کنیم آخه چرا لجبازی میکنی ...
_اگه مطمئن نبودم انجامش نمیدادم...
لوفی لبخندی زد و شروع کرد به خوردن و یه کم بعد سرشو آورد بالا و نگام کرد .
_مگر اینکه تو مطمئن نباشی ...
_اگه مطمئن نبودم چهار سال تحملت نمیکردم تا اینجا هم نمیومدم ...
![](https://img.wattpad.com/cover/371961290-288-k577599.jpg)
YOU ARE READING
Zoro X sanji
Romanceهمه چی از اونجا شروع شد که باهم بودنمون آزاردهنده بود اما اینکه از هم دور باشیم حتی از اونم بدتر بود .