16. مرکز شهر

1K 206 41
                                    

اگه رای ها بهتر نشه احتمالا حذف می کنم این داستان رو... چون بی فایده س حضورش...


اون با تعجب به اطرافش نگاه کرد.

مرد ها و زن ها و بچه ها در حال حرکت بودن و همه شون بنظر اونقدر غرق کار های روزانه شون بودن که حتی متوجه حضور لوهان که بهشون زل زده بود نبودن. لوهان همه چیز رو از نظر گذروند. فروشنده ها، مغازه ها و حتی گاری های اسب ها...

سهون یه ابرو شو بالا برد:" تو تا حالا تو مرکز شهر نبودی؟ "

لوهان خودشو آماده کرد تا جواب مزه پرونی سهون رو بده اما وقتی بهش نگاه کرد متوجه شد که این سوالش واقعی و از سر کنجکاوی بود.

لوهان که ناگهان احساس شرمندگی کرده بود سمت دیگه ای رو نگاه کرد:" تو هان یه وقتایی با تخت روان شخصیم می رفتم...اگه اون حسابه...؟"

لوهان جمله شو سوالی تموم کرد چون تو واقعیت اون حتی با تخت روان شخصیش هم به مرکز شهر نرفته بود. تنها زمانی که اون توی شهر بود زمان هایی بود که توی تخت روان داشت از این به شهر دیگه می رفت. اون مواقع هم که به ندرت از پنجره به بیرون گاه کرده بود تا مردم خارج از قلعه رو ببینه.

سهون خیلی ساده به عنوان تایید سر تکون داد. دست لوهان یک بار دیگه بالا رفت و کلاه سهون رو که داشت جلوی صورتشو می گرفت بالا بکشه.

" حالا که انقدر کنجکاوی میتونیم یه نگاهی به اطراف بندازیم." سهون این رو گفت و مچ دست لوهان رو گرفت که باعث شد لوهان چند بار پلک بزنه. سهون شروع به قدم زدن کردن و لوهان هم که انتخاب دیگه ای نداشت دنبالش به راه افتاد.

سهون به سمت فروشنده هایی که مشغول خرید و فروش بودن رفت.

موارد مورد خرید و فروش از غذا گرفته تا خرده ریزهایی مثل گردنبند های افسونگری و ... بودن و لوهان می توست ببینه که سایه بون ها تا آخر جاده ادامه دارن.

وقتی سهون وایستاد و دستشو رها کرد لوهان خیلی سریع گفت:" من که بچه نیستم." و خودش تنها کمی جلوتر رفت تا جواهراتی که برای نمایش روی میز قرار داده شده بود رو بررسی.

با در نظر گرفتن اینکه جواهر فروش های واقعی چقدر حساس هستن، تشخیص اینکه اون جواهرات تمامشون جعلی بود کار سختی نبود. لوهان به خشکی خندید و گردنبند جعلی رو توی دستاش به بازی گرفت.

سهون به سمتش خم شد:" اگه نظر منو بخوای، تو با اونا خیلی خوشگل میشی."

لوهان با چرخودنش چشم هاش گفت:" اوه بس کن. من فقط به این می خندم که این ها تا چه حد رنگ و رو رفته و الکی هستن. فقط یه احمق با یه حس سلیقه ی افتضاح ممکنه یکی از این ها رو بخره." بعد گردنبند رو با بی خیالی روی میز انداخت و یک تکه ی دیگه رو برای بررسی برداشت.

Pirate Prince * Hunhan Ver.Donde viven las historias. Descúbrelo ahora