24.

1.1K 178 94
                                    

-

" آآآه! سهونآ !هممم... آآآه..."

این کلمات تو سکوت اتاق پیچیده شدن و چشمان لوهان ناگهان ناله باز شد. اون اول یه ناله ی دیگه کرد و بعد ماهیچه هاش از انقباض خارج شدن.

لوهان که به سختی نفس نفس میزد فقط دو ثانیه طول کشید تا بفهمه الان چه اتفاقی براش افتاده بود. اون داشت یه رویای خیس* راجع به سهون میدید!!!

*رویای خیس که دیگه میدونید چیه؟ هوم؟*

سرش هنوز گیج می رفت و حس می کرد بدنش زیادی داغه.

زیر لب گفت:" لعنت!" اما همین که خواست نفس بگیره، ریه هاش توی سینه ش فشرده شدن و اون دردی که تو ریه هاش داشت خیلی شدید تر برگشت. دستش ناخداگاه به سمت دهنش رفت و شروع به سرفه های شدید و مکرر کرد.

لوهان فقط خوشحال بود که موقع خواب تو اتاق تنها بود. اگر کسی میشنید می فهمیدن که —

اما وقتی سرش کمی به سمت در چرخید تمام وجودش خشک شد.

شیومین و چن ، رو به دیوار و پشت به لوهان وایستاده بودن و هر دو گوش هاشون رو گرفته بودن.

اونا شنیده بودن... لعنت.

لوهان همونطور که صداش خس خس می کرد تونست بگه:" شما ..دوتا اینجا چه.. غلطی می کنید!" وقتی سعی کرد بنشینه چشماش برای یه لحظه سیاهی رفت و همونطور که یه لرز عجیب وجودش رو فرا می گرفت متوجه سینه ی لختش شد و ملافه ها رو به سمت خودش بالا کشید تا خودش رو بپوشونه.

اون یادش نمی اومد دیشب لباسش رو در آورده باشه. البته این آخرین چیزی بود که از دیشب یادش می اومد که سهون اون رو تنها گذاشته بود و لوهان هم فقط دراز کشیده بود تا سرگیجه ش کمی آروم بشه... و بعد... هیچی یادش نمی اومد.

و حالا شیومین و چن تو اتاق بودن و مسلما وقتی اون اسم رو ناله (فریاد)کرده بود هم اونجا بودن. پس هر دوی اونها فهمیده بودن قضیه چیه ... مخصوصا اگه فاصله شون انقدر کم بوده.

این به شدت داغون بود.

چن آهسته دست هاش رو از روی گوشش برداشت و به سمت لوهان چرخید، یه لبخند عصبی روی صورتش بود و با حس ضایعی به سمت لوهان سر تکون داد:" خوبه ...بیدار شدید اعلاحضرت..."

" شما. دوتا. اینجا. چه. غلطی. می کنید!" لوهان در حالی که چشم هاش رو باریک می کرد ادامه داد:" و.. دقیقا چقدرشو شنیدید؟" دندون هاش رو روی هم فشار داد و دست راستش رو مشت کرد.

درد دست چپش خیلی کم تر شده بود و حالا فقط یه درد ضعیف اما مداوم توش حس میشد اما لوهان هنوز جرات نداشت ازش استفاده کنه چون می ترسید اون درد وحشتناک دوباره برگرده.

"خب—"

شیومین شروع کرد:" من متاسفم لو!" و یه لبخند خجالتی روی صورتش که کاملا سرخ شده بود به سمت دوستش چرخید:" این خیلی خجالت آوره. باور کن میدونم. اما امیدوارم عصبانی نباشی، تقصیر ما نیست که اینجا بودیم، تو تب خیلی شدیدی داشتی و سهون بهم گفت تا خودش میره بیرون بیام پیشت بمونم. و وقتی اومدم تو...خب فکر نمی کردم که تو...میدونی..."

Pirate Prince * Hunhan Ver.Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon