30.

1K 156 43
                                    

کریس خندید:" قوی باش پرنسس! این نشونه ی علاقه ی شخصیه که ساخته شده از سنگه."

کریس داشت باهاش گرم می گرفت، و بنظر می اومد از دوستان نزدیک کای باشه... پس شاید الان زمان مناسبی بود که بپرسه...

" کریس؟ فقط از سر کنجکاوی... تو میدونی کای اتاقش رو با کسی غیر از دی.او شریک میشه یا نه؟"

کریس به آرومی سر تکون داد:" تا جایی که من بدونم که نه. البته دی.او هم فقط یکی دو ماهه به ما ملحق شده...و از اون چیزایی که سوهو میگه، کای خیلی بد میخوابه و تقریبا کس دیگه ای باهاش تو یه تخت جا نمیشه...به جز دی.او که جای زیادی نمیگیره*... چطور؟"

(مائده*پسرم جمع و جوررررررررررره!!!!!!!)

خب پس... حالا داشت تئوری اش تایید میشد. سهون با کای نخوابیده بود.

" اگه مساله ای نیست.. می خواستم بدونم رابطه ی کای و سهون چیه؟"

" خب فکر نکنم بتونم برات توضیح کاملی بدم چون خودمم نمیدونم. اونا خیلی به هم نزدیکن اما کای و سهون خود دار ترین افراد روی عرشه ی این کشتی هستن. خب منظورم اینه که... این یه راز نیست که اون دوتا گاهی زیادی باهم وقت می گزرونن، حتی شب ها پس اینکه بگیم دوست هستن زیاد توصیف درستی نیست... اما اگه از من بپرسی میگم بینشون چیزی بیشتر از شریک شدن یه تخت وجود داره... می دونی...البته این یه مثاله..."

لوهان بحدی از حرفی که شنید شوکه شد که نزدیک بود آب دهنش بپره تو گلوش.

" کریسسسسس! گم شو بیا اینجا تنبل خوش تیپ! کلی جعبه ی دیگه برای جا به جایی هست!"

کریس به سمت صدا اخم کرد و از سر شونه ش به عقب نگاه کرد:" به کی میگی تنبل؟! من خیلی بیشتر از تو کس کش دارم اینجا کار می کنم!" بعد درحالی که دوباره جعبه ها رو بلند می کرد به لوهان گفت:" ببخشید... باید برگردم سرکارم..."

کریس به سمت کابین ها رفت و درحال پایین رفتن از پله ها در حالی که به خدمه ی درحال عبور تنه میزد ناپدید شد.

لوهان از خودش پرسید " کریس که بهم دروغ نگفته بود ها؟؟ چرا باید همچین کاری بکنه... دلیلی نداره که این کارو بکنه..."

سهون و کای تخت شون رو شریک شده بودن یعنی سکس هم داشتن؟!

این یه جورای عجیبی هیچ معنی ای نمیداد اما همزمان یه جورایی هم انگار درست بود.

و صد البته، کای بخاطر شکستن دل سهون با لوهان دعوا کرده بود.... و اون دوتا خیلی بهم نزدیک بودن... بیشتر از چیزی که لوهان دقت کرده بود.

اصلا چرا این افکار داشت از سرش عبور می کرد؟ اون اصلا نمی بایست اهمیتی بده... اما خودش می تونست پشت این فکر " نمی بایست اهمیتی بده" بخشی از وجودش به یه دلیل نامعلوم داشت اهمیت میداد.

Pirate Prince * Hunhan Ver.Where stories live. Discover now