29.

1K 161 32
                                    

سهون نفس عمیقی کشید و دست هاش رو با خستگی به سمت صورتش برد:" آره... گذاشتم. فکر کردم شاید یه ارزش خاصی رو برسونه اما خب... هر دومون یادمونه که چه اتفاقی افتاد و من می دونم که هیچ ارزشی نداشت. پس دیگه نمی خواد نگرانش باشی."

شاهزاده لب پایینیش رو گاز گرفت. اون نمی خواست اون قضیه رو یادآوری کنه.

کمی سکوت بینشون بر قرار شد که باعث شد لوهان متوجه بشه هوا ناگهان داشت خیلی سرد میشد. باد به سمتشون وزرید و کمی توی گوش لوهان که از گوشه ی چشم به سهون نگاه می کرد سوت کشید.

لوهان که قصد داشت اون جو سنگین رو عوض کنه، خیلی آروم به سمت سهون خم شد و اجازه داد سرش به نرمی به بازوی کاپیتان تکیه کنه.

دست سهون بلافاصه مجمد شد اما لوهان محکم دست کاپیتان رو تو دستای خودش گرفت. دست های همدیگه رو گرفتن برای لوهان یکی از سخت ترین کارها بود اما سعی کرد حس راحت نبودش رو نادیده بگیره و گفت:" حیوون مورد علاقه ات چیه؟"

سهون که برای چنین سوال بی ربط و ناگهانی ای آماده نبود سرش رو به سمت لوهان چرخوند:" خب من واقعا علاقه ی خاصی به گربه سانان دارم. بیشتر روباه ولی خود گربه هم دوست دارم." و کم کم انگشت هاش توی دست لوهان ریلکس تر شد.

لوهان سرش رو راحت تر روی بازوی مرد گذاشت اما دستش رو رها کرد:" گربه ها؟ چرا؟" و بعد آروم سرش رو از روی شونه ش برداشت و فاصله گرفت.

سهون نزدیک تر اومد و فاصله ای که لوهان سعی داشت بینشون ایجاد کنه رو از بین برد:" چرا دوست نداشته باشم؟"

لوهان خمیازه کشید:" آره خب...اینم حرفیه." می تونست کم کم خستگی رو تو تمام بدنش حس کنه. بعد از اون همه مسابقه و اینکه ریه هاش اصلا تو شرایط مناسبی نبودن ... لوهان داشت تسلیم سیگنال های مغزیش در رابطه با خستگی میشد.

سهون با کنجکاوی به سمتش خم شد و نگاهش کرد:" تو خوابت میاد؟"

" آر...داری چه غلطی می کنی؟!" لوهان غرید چون ناگهان تمام دیدش به دنیا کاملا چرخید. پاهاش رو روی زمین بلند شده بود و سهون خیلی راحت، با چنان سرعت و قدرتی اون رو روی شونه ش گذاشته بود که لوهان ناگهان حس کرد ممکنه از تغییر ناگهانی زاویه بالا بیاره.

سهون به نرمی جواب داد:" دارم می برمت توی تخت پرنسس. نیازی به داد زدن نیست. همه رو بیدار می کنی." و شروع به راه رفتن به سمت پله ها کرد.

لوهان که داشت سکته می کرد سریعا شروع به دست و پا زدن کرد تا از موقعیت توهین آمیز بدن مرد جدا بشه.

با قدم گذاشتن سهون روی پله ها، کم کم تعجب لوهان داشت به خشم تبدیل میشد. با هر قدم روی پله ها لوهان کمی به بالا پرت میشد و حس می کرد الانه که روی زمین بیفته... و نمی خواست اعتراف کنه از ارتفاع می ترسه.

Pirate Prince * Hunhan Ver.Donde viven las historias. Descúbrelo ahora