20.

1.3K 192 20
                                    

بخشی از ذهنش توقع داشت سهون یکی از اون تیکه های معروفش رو بهش بندازه . بخش دیگه ای از ذهنش معتقد بود که سهون باز هم قراره بهش یادآوری کنه که " لوهان مال اونه" و اینکه اگر دوباره فرار کنه عواقبش بدتر خواهد بود و بخش خیلی ترسناک تری می گفت سهون هنوزم می خواد اونو به فاک بده.

بخاطر چشمبند لوهان نمی تونست چیزی ببینه و صدایی هم شنیده نمیشد.

اما هیچ خبری نشد. سهون فقط یه نفس عمیق گرفت و ساکت شد. چند لحظه ای تو سکوت گذشت، لوهان درگیر این بود که صحبت کنه یا نه اما قبل از اینکه حرفی بزنه سهون از روی تخت بلند شد.

یک بار دیگه لوهان منتظر شد تا سهون حرفی بزنه و طبق معمول اعصابش رو خراب کنه اما تنها چیزی که شنیده شد پیچیدن صدای قدم های سهون به سمت در بود. و سهون در رو باز کرد و از اتاق خارج شد و در رو بست. طوری که انگار هیچوقت توی اون اتاق نبوده.

لوهان که گیج شده بود. انگار هنوزم نمی تونست اتفاقاتی که افتاده بود باور کنه. سعی کرد بلند بشه اما با کشیده شدن دست هاش بهش یادآوری شد که اون هنوز بسته س. اون از پشت چشمبندش اخم کرد و محکم تر طناب ها رو کشید.

یه حسی بهش می گفت که سهون به این زودی ها قصد برگشتن به اون اتاق رو نداره.

شک لوهان با برنگشتن سهون به اتاق تو 2 ساعت آینده تایید شد. لوهان یه جورایی انتظار این کار رو داشت و وقتی حدسش درست از کار در اومد اونقدری شوکه ش نکرد. البته لوهان تا نیم ساعتی حس ضعف داشت اما کمی گه گذشت حس می کرد دوباره می تونه محیط اطرافش رو تشخیص بده و فکر کنه.

با شناختی که از سهون داشت، احتمال زیاد تا موقع خواب سر و کله ش پیدا می شد تا بیشتر عذابش بده، شاید یبار دیگه سعی می کرد باهاش رابطه بر قرار کنه که لوهان این بار خیلی محکم بهش می گفت که بدنش توان تحمل یه رابطه ی دیگه رو نداره... بعد شاید سهون یکم بهش حرفای تحقیر کننده میزد و بالاخره دست و پاشو باز می کرد تا همه چیز به حالت قبل برگرده.

بخشی از ذهنش پیش بینی می کرد که سهون کمی بعد از فاصله گرفتن کشتی از بندرگاه به اتاق میاد که بنظر نمی اومد زمان زیادی هم بهش مونده باشه.

وقتی کشتی شروع به حرکت کرد، قلب لوهان شکست چون می دونست اونجا آخرین شانسی بود که برای فرار و آزادی داشت و اون شانس بخاطر سریش بودن سهون کاملا خراب شده بود.

تکون های بی پایان کشتی، که لوهان معمولا توجهی بهشون نداشت شروع شد اما حالا که چشم هاش بسته بود، بقیه ی حواسش فعال تر شده بود بدن ظریفش می لرزید و سردش بود و آرزو می کرد که کاش حداقل سهون ملافه رو روی بدن لختش انداخته بود... چون اون بخاطر خیس شدن زیر بارون و بعد هم تجاوز های پشت سر سهون کثیف شده بود و سهون هم بعد از تموم شدن کارش بدنش رو از آثار سکسشون پاک نکرده بود.

Pirate Prince * Hunhan Ver.Donde viven las historias. Descúbrelo ahora