18. گرفتار

1.2K 179 18
                                    

هشدار ها: بخش های مورد دار رو با نقظه علامت گذاشتم کسی خواست نخونه ردش کنه. ولی جدا اگه خشونت دوست ندارید نخونید اون بخش رو. من سعی کردم خشن ننویسم چون بهرحال از سن های مختلف میخونن.

من سعی میکنم جوری بنویسم که همه راضی باشن. چون یه عده خیلی عاشقانه دوست دارن و یه عده خشن. پس میانه میرویم باشد که مورد پسند واقع شود.

" سلام لوهان ."

چشم های لوهان سیاهی رفت و می تونست بالا رفتن ضربان قلبش رو حس کنه. البته نه اون ضربانی که از خوشی داشت. بلکه از ترس.

" چرا؟" اون با درماندگی سرش رو بالا برد و رو به آسمون گفت:" آخه چرا؟"

چشم های قهوه ای سوهو بی حالت بود و اون به نرمی سرزنش کرد:" فکر می کنم کسی که باید اینو بگه من باشم. من میدونم بین تو و سهون چه اتفاقی افتاده. من—"

لوهان که نمی تونست جلوی خودش رو بگیره دست راستش رو بالا نگه داشت تا سوهو رو ساکت کنه و غرید:" من اهمیتی به چیزی که می خوای بگی نمیدم. متوجهی؟ پس نگو. من به حد کافی از شما لعنتی ها کشیدم."

لوهان اصلا توقع نداشت چنین اتفاقی بیفته...آخه چطور ممکن بود؟ واقعا سهون تونسته بود اونقدر سریع به سوهو خبر بده؟ آخه سوهو از کجا فهمیده بود اون کجا ممکنه باشه؟ یعنی تا این حد واضح بود؟ حالا که بهش فکر می کرد با در نظر گرفتن انگار آره...واضح بود...اما چرا سهون خودش به جای سوهو اینجا نیومده بود؟

یه چیزی اینجا درست نبود. لوهان هنوز یه مانع سر راهش برای آزادی داشت و از شانسش اون یکی از افراد آروم اکسو بود.

اگه سهون فکر کرده بود کسی به خوبی سوهو می تونه جلوی اونو برای برگشت به خونه بگیره مسلما یه احمق بود.

سعی کرد بغضش رو قورت بده:" من خیلی نزدیک شدم و بهت اجازه نمیدم که خرابش کنی سوهو . میدونم کاری که برای فرار از سهون انجام دادم از نظر تو بد بود اما هیچ میدونی چه رفتاری با من میشد؟ اصلا من رو به عنوان آدم میبینی؟؟؟؟ قسم میخورم اگه الان دخالتی تو کارم نکنی اصلا اسمی از کشتی شما نمیارم و به کسی نمیگم. از خودم یه داستان سرهم می کنم و ایالات امپراطوری شما ها رو راحت میذاره. قسم میخورم، فقط کاری نکن..." اون سعی می کرد منطقی باشه. اگه سوهو قصد می کرد نذاره اون عبور کنه به مشکل بر می خوردن.

ضربان قلبش بالا رفته بود نمی تونست درست نفس بکشه.

" من قصد ندارم سعی کنم و جلوتو بگیرم لوهان ." سوهو با قدرت گفت و این باعث شد چشم های لوهان گرد بشه و نگاه کرد که چطور معاون کشتی اکسو آه کشید و دستشو تو جیبش فرو کرد.

امکان نداشت همه چیز انقدر ساده باشه.

لوهان بلافاصله جواب داد:" انقدرها هم نمیتونه ساده باشه."

Pirate Prince * Hunhan Ver.Kde žijí příběhy. Začni objevovat