part 16

353 90 46
                                    

من قبلا اینجا بودم
اما همیشه به زمین افتادم
یه عمر در حال فرار بودم
و همیشه دور میشم
اما با تو چیزی رو احساس میکنم
که باعث میشه بخوام بمونم
برای این آماده ام
هیچ وقت کاری نمیکنم که توش بمونم
اما احساس میکنم طوفانی در راهه
اگر بخوام امروز رو به پایان برسونم
فرار کردن دیگه فایده نداره
یه چیزی هست که میخوام باهاش روبه رو بشم
اگر همش رو به خطر بندازم
میتونی جلوی سقوطم رو بگیری؟
چطور زنده بمونم؟ چطور نفس بکشم؟
وقتی اینجا نیستی خفه میشم
میخوام عشق رو احساس کنم؛ که در خونم جاریه
بهم بگو؛ اینجا همونجاییه که همه چیز رو رها میکنم؟
بخاطر تو همه چیز رو به خطر میندازم
چون نوشته روی دیواره
میلیون ها تکه شیشه
که من رو از گذشتم نمایان میکنن
در حالی که ستاره ها شروع به جمع شدن میکنن
و روشنایی شروع به محو شدن میکنه
وقتی تمام امید شروع به خرد شدن میکنه
میدونم که نمیترسم
Writing’s on the wall -Sam smith
***


عکس های خودش و ایرا رو  توی مک بوکش بالا و پایین میکرد و از زیبایی اولین قاب رسانه ای خودش و فرشته‌ش لذت میبرد.
هایون رو میشناخت و بعد از بازداشتش مطمئن بود قدم بعدی اون زن برای تهدیدش استفاده از پنهان کاری تهیونگ نسبت به داشتن همسر و فرزنده، پس به واسطه ی دوستانش یک مصاحبه ی خبری ترتیب داد و با حضور توی استودیو، از گذشته‌ش گفت. از طرفدارانش خواست به خواسته هاش احترام بذارن و مثل قبل با حمایت هاشون به تهیونگ و دخترش آرامش بدن.

اظهار کرده بود که تنها دلیلش برای پنهان کاری  این بوده که دختر کوچیک و معصومش رو از دنیای معروفیت و حاشیه های اجتناب ناپذیرش دور نگه داره.

برخلاف سلبریتی های نگران از دست دادن جایگاهشونن از فن هاش عذرخواهی نکرده و بیان کرده بود که نه تنها از تصمیمش پشیمون نیست بلکه خوشحاله، چون حالا دخترش رو داره و مطمئنه که طرفدارانش با شنیدن خبر پدر بودن تهیونگ و خوش بختیش براش آرزو های زیبایی میکنن.

مجری با سوالات غافلگیرانه‌ش سعی کرده بود تهیونگ رو گیر بندازه تا ریتینگ برنامه‌ش رو بالا ببره، اما اون اولین مصاحبه ی مرد نبود که دست و پاش رو گم کنه و تو دام رسانه بیفته.
تمام سوالاتی که در مورد هایون پرسیده شده بود رو به صورت محترمانه ای با پاسخ های کوتاه جواب داده و در مقابل شیطنت های مجری که میخواست اون رو وادار به عذر خواهی کنه جواب کوبنده ای داده بود که میدونست خبر ساز تر از پنهان کاریش خواهد شد.
چیزی که حالا در کنار عکس های خودش و دخترش سر تیتر اکثر سایت های خبری بود.

" آیدل ها، بازیگران و مدل ها انسان هستند، و هر انسانی برای داشتن حریم خصوصی تلاش میکنه. اینکه من یا سلبریتی دیگه ای حقایقی از زندگیش رو بازگو نمیکنه به دلیل بی احترامی به مخاطبانش نیست، بلکه اون از ابتدایی ترین حق خودش استفاده کرده... ما ها برده های خریداری شده ی کمپانی و رسانه ها نیستیم و قطعا فن ها نسبت بهمون همچین دیدی نخواهند داشت، که اگر اینطور باشه این یه توهین به هنرمند به حساب میاد... صنعت برده داری مدت هاست توی جهان منسوخ اعلام شده، ما قرار نیست برده داری مدرن رو برای سلبریتی هامون ابداع کنیم... همه ما قبل از هر چیزی به عنوان انسان متولد شدیم".

از خودش راضی بود که بعد از سال ها آزار با پنهان کاری و نگه داشتن دخترش در خفا، حرف هایی رو به زبون آورده و نسبت به حقوقی اعتراض کرده که از خیلی از هم نوعانش دریغ شده. کاملا غیر مستقیم کاری کرده بود که حتی اگر فن هاش تصمیم به ترکش گرفتن این کار رو بی صدا انجام بدن و با داغ کردن بازار شایعات قلب تهیونگ رو بیشر از اون به درد نیارن.

حقیقتی که مدیر کیم رو آزار میداد این بود که مدت ها برای راضی نگه داشتن طرفدارانی که همگی خودشون رو صاحب تهیونگ میدونستن، دختری که تمام دنیا و عشقش بود رو آزرده و این رو بخشی از جریان به هم خوردن زندگیش با هایون میدونست.

از نظر تهیونگ اینکه اون ها با پرداخت هزینه لذت متقابلی از هنرمند مورد علاقشون دریافت میکنن، دلیل نمیشد که اون فرد رو متعلق به خودشون بدونن و برای هر لحظه از زندگیش تصمیمی بگیرن و اون رو از عادی ترین روش زندگی که حقشه محروم کنن.

دنیای معروفیت خارج از کنترل بود و توش هیچ قانون و قاعده ای نمیتونست صفر یا صد مطلق باشه، اما تهیونگ با قاعده ی خودش به خوبی بازی میکرد.

بعد از مصاحبه هم یه عکاسی مفصل با دخترش داشت و میدونست کسانی که از اعماق قلبشون واقعا تهیونگ رو دوست دارن و بهش احترام میذارن، هاله های خوشبختی و رضایتش رو در کنار ایرا میبینن و با عشقی که براش میفرستن تحمل جنگ با هایون رو برای تهیونگ آسون تر میکنن.

راضی از عملکردش با لبخندی معنا دار به جین نگاهی انداخت.
- ایرا هر روز داره خوشگل تر میشه.

جین ابرویی بالا انداخت. بعد از مدت ها برق پیروزی و رضایت رو تو چشم های تهیونگ میدید.
- یعنی باور کنم اون لبخند زشت همش به خاطر زیبایی ایراست؟

تهیونگ شونه ای بالا انداخت و دست هاش رو از دو طرف باز کرد.
- نمیدونم... مهم نیست من از چی خوشحالم، مهم اینه که هایون از چی ناراحته؟ حالا که همه راه های رو به روش بستم باید از روی خودش رد بشه تا به من برسه...اگر اون زن خودخواه بتونه از خودش بگذره من ایستاده براش دست میزنم.

- براش دست میزنی ولی با دیدن دخترش تشویقش نمیکنی؟

از اینکه جین حس رضایت و درستی تصمیمش رو به چالش بکشه متنفر بود، کاری که اون پسر به نحو احسنت انجامش میداد. میخواست برای یک بار هم که شده از دوستش بخواد منطقی نباشه و احساسات پدرانه‌ش رو درک کنه.

- هایون به من خیلی چیز ها بدهکاره...
- درسته شما هر دوچیز هایی که حقتونه رو از هم دریغ میکنید.

از کوره در رفت و مک بوکش رو محکم روی میز پرت کرد. اما واکنش عصبیش حتی به اندازه یک پلک زدن هم برای جین ناگهانی نبود.

- من شروعش نکردم.
- ولی میتونی تلخ تمومش کنی... از کجا میدونی اون چیزی که هایون تورو باهاش تهدید کرده حقیقت های نا گفته ی زندگیته؟ شاید با خودِ زندگیت داره تهدیدت میکنه. اون خوب میدونه ضعیف ترین نقطه ی زندگی تو خود ایراست نه حقیقت وجودش.

همیشه تو بحث با جین عاجز میشد، همون بلایی که نامجون به سرش میاورد. انگار خونسردی و نقد های منطقی بخش جدایی ناپذیر زندگی وکلا بود.
- به جای اینکه یه راهی نشونم بدی داری قدرت تفکرمم ازم میگیری؟

- با اینکه میتونم مواخذه‌ت کنم که چرا وقتی این تصمیم احمقانه رو گرفتی ازم مشورت نخواستی ولی من خیلی هیونگ خوبیم تهیونگ، توهم زیادی خوش شانسی.

خودکار رو به سمت جین پرتاب کرد و با خنده ای سرکوب شده گفت:
- نگفتم با جذابیت های چشم گیرت کورم کنی... اون مغز بی مصرفت رو به کار بنداز.

جین یک پاش رو روی دیگری انداخت. دستی به چونش کشید و چشم هاش رو ریز کرد.
- باید فشن شو ی جدیدت رو سریع تر راه بندازی.

- احمق شدی؟ من تازه سوپر مدلم رو از دست دادم... عکس برادری های مجله مونده، لباس ها هنوز دوخته نشدن.
جین براش دست زد و با تمسخر گفت:
- آفرین تهیونگ! تو واقعا تو گند زدن و کار های بی فکر لنگه نداری.

بی توجه به کنایه های جین به بحث جدیت بخشید.
- مطمئنم ازش استقبال نمیشه و همه ی زحمت هام به هدر میره.
- بیخیال طرفدار هایی شو که به خاطر تنها نموندنت دورت میندازن و از پا درت میارن... تو خیلی وقته که دیگه اون سوپر مدل دگویی نیستی. تو حالا کیم تهیونگی، صاحب یکی از بزرگترین برند های کره...اگر تو میدان تجارت از بقیه عقب بیفتی کارت تمومه. باید حواس هارو از ایرا و هایون پرت کنی و با یه موفقیت دیگه فرصت رو از رقیب هایی که منتظر زانو زدنتن بگیری. نذار از داشته های زندگیت برات یه دره ی عمیق بسازن و جلوی پیشرفتت رو بگیرن.

- این همون چیزیه که هایون میخواد.

جین با طمانینه بلند شد و مقابل میز مدیریت ایستاد، دست هاش رو روی ورقه های پخش شده گذاشت و روشون خم شد تا چشم هاش با تهیونگ هم سطح بشه و حرفاش تو مغز اون مرد رسوخ کنه.

- برعکس هایون میخواد تو درگیر جنگ رسانه ای باشی که خودت شروعش کردی تا از ایرا و زندگی شخصیت غافل بشی و اون کارشو بکنه... این قدرت توئه که تمام این مدت تونستی داشتن همسر و فرزند رو از طرفدار هات و رسانه ها مخفی نگه داری، و اینکه خودت سرپوش از حقیقت زیبای زندگیت که برای خیلی ها زشت و نا امید کنندس برداشتی هم از هوشمندیته، ولی تهیونگ... دنیا قراره برات خیلی کوچیک تر بشه، اگر تا حالا فعالیت توی عرصه ی مد و لباس برات یه سرگرمی و علاقه بود از امروز به بعد باید به چشم برگ برنده نگاهش کنی و اجازه ندی کسی ازت جداش کنه، به محض اینکه معروفیت و اعتبار بِرندت رو از دست بدی تبدیل به یکی مثل مین یونگی میشی.

باید با خودش رو راست میبود، منطق قانومند جین همیشه حیرت زده‌ش میکرد. اون پسر طوری زیر و بم تجارت و دام های رسانه ای رو میدونست که مرد کله شقی مثل تهیونگ رو با چند جمله به راحتی قانع کنه.
- درسته، پس فشن شو رو راه میندازم ولی به یه سوپر مدل برای عکس برداری هام نیاز دارم.

جین دو طرف کتش رو به هم نزدیک کرد و با لبخند کج و مغرورانه ای جواب داد:
- او! من خیلی سرم شلوغه تهیونگ، ولی...

مدیر کیم دستش رو به نشانه ی سکوت روی بینیش گذاشت.
- هیس...نمیخوام انقدر زشت و دردناک با برندم خداحافظی کنم.

جین قه قه ی مصنوعی سر داد و در حالی که دست هاش رو به هم میکوبید به طرف دیگر میز رفت، دستش رو چند بار محکم رو شونه ی مرد کوبید.
- ها ها... پس هر غلطی میتونی بکن!

از عکس العمل پسر به خنده افتاد و دستش رو پس زد.
جین با یادآوری خبری که روز قبل بین حرف های نامجون شنیده بود، لبخندی معنا داری زد.
- حتما لازمه مدلی که باهاش کار میکنی خیلی شناخته شده و معروف باشه؟ اینکه جذاب و کار بلد باشه کافی نیست؟

- منظورت چیه؟ توی این وضعیت بهتره ریسک نکنم.
- برعکس اگر توی همین وضع با یه مدل جدید مجله‌ت رو ببندی، این هنجار شکنیت باعث میشه شایعات مثبت در موردت بیشتر بشه و دنیای مد حتی اگر بخواد هم نتونه تورو نادیده بگیره، به این فکر کن که جذابیت و کار کردن اون پسر تو کشور های اروپایی چقدر میتونه به ترکوندن خبر فشن شوت کمک کنه.

جین نمیخواست از تهیونگ سو استفاده کنه ولی باید هر طور که میتونست جونگ کوک رو از مین یونگی دور نگه میداشت. ترکیب اون دو نفر در کنار نامجون قبل از اینکه جین بتونه اشتباهش رو جبران کنه، جیمین رو از پا در میاوردن.

جونگ کوک رو دیده بود و شب قبل رو تا صبح مشغول مطالعه در مورد فعالیت های اخیر اون پسر توی آلمان بود و از روابطش برای به دست آوردن نقاط قوت و ضعفش استفاده کرده بود.

فهمیده بود که اون پسر هم جنسگراست، از طرفی هم به گیرایی و جذابیت تهیونگ برای هر جنسی ایمان داشت. اگر میتونست برای مدتی جونگ کوک رو سرگرم تهیونگ کنه، هم به پیشرفت شغلی دوستش کمک میکرد و هم میتونست جیمین رو قبل از اینکه به دره برسه و سقوطش حتمی بشه از بیراهه ای که خودش نشونش داده بود نجات بده.

براش مهم نبود یونگی یا نابی در انتظار کمک بین زمین و آسمون معلقن، فقط میخواست دست جیمین رو ازشون جدا و صدا های تو سرش رو خفه کنه. جیمین امانتی بود که هیچ وقت ازش خوب مراقبت نکرد.
***

دستش رو تو جیب شلوار خوش دوختش فرو کرد و با قدم های بی صدا ولی محکم تو سالن آسایشگاه پیش رفت. یک روز کامل یونگی رو تنها گذاشته بود تا اون پسر با دیدن صورت کبودش ازش نا امید نشه.

جونگ کوک نیومده بود که تو زندگی خودش و بقیه جنگ جدیدی بسازه، برعکس، اون برگشته بود تا آتیش بازی جیمین رو متوقف کنه و آرامش صلح رو به زندگیشون برگردونه.

سالن آسایشگاه شلوغ بود و بین ناله ها و گاها حرف زدن بیمار ها، صدای غرغر پرستار ها و تلفنی که پشت سر هم زنگ میخورد واقعا آزار دهنده بود.
تصمیم گرفته بود که خیلی زود خونه ای مناسب شرایط یونگی پیدا کنه و برادرش رو به همراه نابی پیش خودش ببره  که بتونه تا جایی که میتونه درد هاشون رو تسکین بده، به خودش ایمان داشت که تمام تلاشش رو میکنه ولی هنوز از عمق زخم های یونگی و نابی با خبر نبود و انگار اون ها هم علاقه ای به بروز اونچه بهشون گذشته نداشتن.

یونگی شرایط خوبی نداشت و به وضوح میشد امواج افسردگی رو توی چشم هاش دید، اگر توی آسایشگاه میموند بیشتر هم غرق میشد، و هر چقدر که جونگ کوک و نابی تلاش میکردن نجاتش بدن محیط اطراف شکستشون میداد.

نامجون براش همه چیز رو گفته بود، از پس زده شدن نابی و بیتابی های غم انگیزش، از خستگی ناپذیر بودن هوسوک و دست نکشیدنش از اون خانواده و اینکه یونگی هنوز همون مرد قدرتمندیه که حتی سکوتش هم همه رو به زانو درآورده.

اما برعکس اون ها جونگ کوک نمیخواست هیونگش زبون باز کنه، قصد نداشت باز خواستش کنه.. پسر همه چیز رو میدونست و فقط منتظر روزی بود که جیمین رو ببینه و هر جای مسیر که هست جلوش رو بگیره. حاضر بود این بار خودش رو به عنوان قربانی پیشکش زهری که درون جیمین میجوشید کنه ولی اون پسر دست از سر یونگی و روح رنجور تر از جسمش برداره.

به اتاق یونگی که رسید صدای زمزمه ی ترانه ی دل انگیزی متوقفش کرد. نوایی بال زدن پروانه ای که هر شب روی موج نوازشگر نسیم مینشست تا جای مادری که تو زندگی همشون خالی بود رو پرکنه.

اگر صدای آرامش بخش دختر جرات طنین انداختن توی اون اتاق رو پیدا کرده، پس حتما دیوار تنهایی یونگی فرو ریخته بود. اینکه بار دیگه عزیزانش رو حتی توی اون شرایط کنار هم ببینه قلبش رو هیجان زده کرد و موجش رو به انگشتانش رسوند.

با همون دست رقصان دستگیره رو کشید و همین که صحنه ی زیبای رو به روش رو دید، ناتوان از بروز حجم احساسی که به مرکزی ترین نقطه ی سینه‌ش سرازیر شده فقط لبخند زد. اگر قلم و کاغذ کنارش بود خواهر و برادش رو میکشید.

چراغ های اتاق خاموش ولی نور ماه پرتو های نقره ایش رو از خودش رونده بود تا دنیای اون ها رو حتی توی تاریکی مطلق هم روشن کنه. پرتوهایی که از شیار بین موهای پرپشت نابی میگذشت و با شیطنت لا به لای مژه های خیس یونگی میچرخید تا انعکاس اشک های تکه تکه و تلف شده‌ش رو به چشم های سرگردان جونگکوک برسونه. پسربدون به زبان اومدن کلامی از قصه ی غمگین به هم برگشتن که زیر سقف اون اتاق به نابی و یونگی گذشته با خبر شد.

" اشکالی نداره، اشکالی نداره، حتی وقتی تاریکی به دورم میپیچه
اشکالی نداره، اشکالی نداره، چون ما با هم هستیم
حتی وقتی گریه میکنم، وقتی تنها هستم و به تنهایی
تو کنارم موندی
تو فرشته من هستی، اوه، تو فرشته من هستی،همیشه اینجا هستی
اوه تو فرشته من هستی، تو کنارم هستی، همیشه و همیشه برای همیشه اینجا بمون
حتی اگر این عشق هرگز نتونه حقیقی بشه، نترس
توی همه چیز به من اعتماد کن
حتی اگر دنیا نه بگه، من یه جایی با تو پرواز خواهم کرد
و با تو یه سرنوشت جدیدی مینویسم"

نابی میخوند و با دستمال خیس صورت گرفته یونگی رو از رد اشک پاک میکرد. اشک های اون پسر از درون میجوشید، از دلتنگی برای داشتن نابی و جونگ کوک .

با دیدن برادر کوچکش دستش رو بالا آورد و بهش اشاره کرد که جلو بره.
نابی هم به سمتش برگشت و لبخند شیرینی زد. لبخندی که نشون میداد بعد از مدت ها خیالش راحت شده و خوشحالی باز راهش رو به سمت دختر کج کرده، اما حتی خود اون پروانه هم نمیدونست آغوش یونگی تا چه مدت میتونه جلوی گریز حس خوبش رو بگیره.

- بیا جونگ کوک... یونگی باهامون آشتی کرده!

نفهمید چطوری خودش رو به نورانی ترین کهکشان آسمان زندگیش رسوند، حتی نفهمید کی به تن نحیف خواهر و برادرش چنگ زد، فقط وقتی به خودش اومد که لبخند فراری از لب هاشون بار دیگه برگشته بود تا هر سختی و مشقتی رو به زانو در بیاره.

یادش میومد روز هایی که یونگی بعد از به هم زدن شراکتش با هیون وو به مشکل مالی خورده بود، چقدر ترسید از اینکه اون پسر با چوب اشتباهات پدرش تنبیهش کنه. ولی به جاش آغوشِ کوه قدرتمندی رو هدیه گرفت که بهش یاد داد "وقتی کسانی که دوستشون داری دورت رو بگیرن و بهت نیرو بدن تو میتونی رو آسمون قدم برداری و اونوقت با لبخند پیروزی کسانی که هنوز تو بند زنجیرِ جاذبه‌ن رو تماشا کنی."

حالا از اون کوه فقط یه صخره ی شکسته به جا مونده بود. شاید جونگ کوک و نابی توانش رو نداشتن که استحکام و قدرت کوه رو به وجود یونگی برگردونن ولی میتونستن همون سنگ شکسته رو جوری با مِهرشون صیغل بدن که حتی زیبا تر از قبل بشه.

یونگی که سالها به خودش تلقین کرده بود زیبایی و جذابیتش توی محکم و تکیه گاه بودنشه، حالا باید کمی نرم میشد و از صحنه ی قدرت نمایی برای سختی های زندگی عقب میکشید. چه اشکالی داشت اگر کمی از خودش ضعف نشون میداد؟
شاید اگر دنیا رو با تصور زمین خوردنش گول میزد، میتونست مشت محکمی توی صورتش بکوبه و دوباره خودش رو بالا بکشه.

Kiss my wings Where stories live. Discover now