part 04

676 126 78
                                    

اون همیشه تنها زندگی میکرد
توی دنیایی بدون آغاز و پایان
زندگی میکرد برای حس کردن
اون جوان بود و شهر تنها چیزی بود که داشت
میدونم اون دختر پتانسیل بالایی داره و این موضوع خیلی مجذوب کننده ست
اما وقتی که بیدار میشی، اون همیشه رفته
وقتی شب میشه اون میرقصه تا از شر درد ها خلاص شه
وقتی شب میشه، میشنوه که دارن صداش میکنن
اون هیچوقت نمیذاره بره..
In the night – Aaron Richard
***


"جیمین"


سانگمی بالای سرم نشسته بود و هر لحظه چشم ها و دهن کوچیکش از دیدن رقم های توی تبلت درشت تر میشد. تبلت رو به سمتم گرفت و گفت:
- ببینش جیمین، بخشی که توش سرمایه گذاری کردی داره سقف شاخص بورس رو پاره میکنه...
تبلت رو به سینه‌ش فشرد و چشم هاش رو بست.
- وای... با این پول میتونیم تا آخر عمر خوش بگذرونیم.
با ضرب چشم هاش رو باز کرد و به سمتم برگشت. موهاش رو پشت گوشش زد و گفت:
- اینقدر بیخیال نباش جیمین... بیا باهاش یه کار و باری راه بندازیم.
دوست نداشتم به حرفش گوش کنم. پتو رو روی سرم کشیدم و بیشتر سرم رو توی بالشم فرو بردم.
- تمام سودش برای تو... فقط به اصل پول دست نزن.
سعی کرد پتو رو از صورتم بکشه که محکم گرفتمش و اجازه ندادم.
میفهمیدم از زندگی جدیدش چقدر خوشحاله. تمام چیز هایی که روزی فقط با حسرت از توی ویترین تماشاشون میکرد، حالا با اشاره براش حاضر بود. اما سانگمی جنبه‌ش رو نداشت. تمام روز رو یا در حال خرید بود یا رنگ موها و ناخون هاش رو عوض میکرد. شب ها تا دیر وقت با دوست هایی که توی اون مدت کوتاه باهاشون صمیمی شده بود بیرون میموند. هیچ نگرانی ای در موردش نداشتم، بچه هایی مثل من و سانگمی شاید یه بره به دنیا بیان اما گرگ شدن رو یاد میگیرن. اون دختر دِین بزرگی به گردنم داشت و من به دنبال جبرانش.
سعی کرد پتو رو از صورتم بکشه که محکم گرفتمش و اجازه ندادم.
- بلند شو جیمین... چرا اینقدر بی ذوقی؟ هیچ معلوم هست چه مرگت شده... چرا یه حالتی به خودت میگیری انگار مجبورت کرده بودن؟
جوابش رو ندادم. اون دختر کله شق هم بی خیالم نمیشد. دستش که حالا با قدرت بیشتری پتو رو میکشید کنار زدم و روی تختم نشستم.
- چرا فقط بی صدا خرجشون نمیکنی نونا... مگه همین رو نمیخواستی؟ چرا نمیذاری یکم تو حال خودم باشم؟
- یه نگاه به سر و وضعت بنداز یا مستی یا خوابی... انتقام گرفتی که بعدش برای فراموش کردنش دست و پا بزنی؟ این همه کشیدی تا پاکش کنی؟
موهام رو عقب زدم و بی توجه به زبونش، که لحظه ای آروم نمیگرفت، در کمدم رو باز کردم تا یه لباس گرم پیدا کنم و از خونه بیرون بزنم. سانگمی باز هم رو دور غر زدن و فضولی افتاده بود و باید یه جوری دهنش رو میبستم.
کت و شلوار هایی که هیچوقت برازنده ی تنم نشدن رو از نظر گذروندم و نهایتا یه هودی خاکستری رو از بین لباس هام بیرون کشیدم.
حتی دیدن اون لباس های مارک و آپارتمان لوکس بهم حس خفگی میداد. اولین کت و شلوار زندگیم رو با سلیقه ی نابی انتخاب کردم. یادم نمیره وقتی پروش کردم چقدر ذوق زده شد. دختری که توی قصر الماس مین یونگی بزرگ شده بود، منی که با لباس های شیک و برندش غریبه بودم رو خوش تیپ خطاب میکرد. اون برای دوستی با من دنبال عوض کردنم نبود. پارک جیمین رو با لباس های کهنه و صورت رنگ پریده‌ش پذیرفت. بار ها به خاطر من توی شلوغ ترین غذا خوری های هنگ دائه خودش رو سیر کرد. هر بار به جای نگاه عجیب به سر و وضع مردم، از کنارشون با لبخند رد میشد. محله هایی که من توشون رفت و آمد میکردم، از نظر خودم کثیف ترین و منفور ترین جای دنیا بودن، اما نابی اینطور فکر نمیکرد. کافی بود یه جوونه ی کوچیک کنار پنجره ی یه خونه ی آوار شده ببینه و با لبخند به طرفش بدوه، یه کرم ابریشم روی درخت ببینه و تا زمانی که توی دیدشه، دنبالش کنه. نمیدونستم حالا تو چه حالیه و هنوز هم لبخند میزنه یا نه. چه فرقی داشت وقتی قرار نبود ببینمش؟!.. اون همیشه طرف یونگی میموند.
سانگمی بعد از تجربه ی این روز ها میتونست مثل قبل بشه؟ چند باری که مجبورم کرد باهاش بیرون برم، متوجه شدم واقعا خودش رو گم کرده. به بچه هایی مثل خودمون میگفت کثیف و پسشون میزد. من هیچ حسی بهشون نداشتم اما مطمئنم اگر نابی یا حتی اون یونگی حرومزاده به جای ما بودن نوازششون میکردن و به دادشون میرسیدن.
دوست نداشتم بیشتر از اون توی خونه بمونم و صدای سانگمی رو بشنوم که صفر های سهامم رو میشمره. سهامی که حتی یک دلارش به من تعلق نداشت.
هیچ چیز اون زندگی گرون قیمت به من نمیومد. من بیست و هفت سال تموم توی گند و کثافت قد کشیدم و دو سال زندگی لوکس و مرفه با خانواده ی مین نمیتونست تغییرم بده. با اینکه یونگی اعتراف میکرد من از اون جنتلمن ترم و از اول برای اون زندگی ساخته شدم، ولی هیچ وقت موفق نشدم عطر اون خونه رو به خودم بگیرم. پارک جیمین با بوی فاضلاب هنگ دائه بزرگ شده بود.
بی توجه به سانگمی که جویای مقصدم بود، پوتینم رو پام کردم و از خونه بیرون زدم. صدا های توی سرم با تمام قوا به دنبال خلع سلاح کردنم بودن، باید به یه جای شلوغ و پر سر و صدا پناه میبردم.

Kiss my wings Where stories live. Discover now