خب خب خب تو چی خریدی براش ؟
هیچی معلومه هیچی چون از دیروز داری چرتو پرت تلاوت میکنی اقای مشنگ
نگاه کن هیونگا چه چیزایی براش خریدن اون وقت تو براش هیچی نتونستی بخری مثل گاو فقط جفتک میزنی یکم به اون مغزت فشارررر بیار
تهیونگ چی دوست داره؟ براش عطر بگیرم؟ نه جیمینو هوسوک گرفتن
لباس چی؟ اونم نه جین هیونگ براش گرفته
ساعتم که نامجون هیونگ براش خریده
حالا عین بز بشین نگاه کن خاک توسرت کنم فقط بلدی ی بنددددد زر بزنی
اخه جونگکوک تو ره چه به اعتراف کردن ندیدی امروز تو مدرسه جلوش ریدی رفت" فلش بک مدرسه "
میدونست وقتش خیلی کمه و باید این بار سنگین رو از روی قلبش برمیداشت تند تند به سمت امگا که داشت با جیمین بگو بخند میکردن رفت
تهیونگ با دیدنش خوشحال از روی صندلی بلند شد
+ جونگکوک هیونگی سلام
- سلام ته
× سلام کوک
جیمین همونطور که داشت کاغذ لیست تولد تهیونگو تو دستش بالا پایین میکرد سلام کرد
کوک لبخندی زد با دستش پس گردنشو خاروند
- خ..خب
تهیونگ سرشو کج کرد و به چهرهش خیره شد
جونگکوک تو دلش گفت :
اخه کیوتتتت اینطورییی نکنننن سرتووو کج نکن لامصب یادم رفت ... چی باید میگفتممم؟؟؟ :|مثل اینکه تهیونگ متوجه حالش شده بود با لحن مهربونش پرسید :
+ جونگکوک هیونگ حالت خوبه؟
جونگکوک کاملا گیج شد چرا هروقت میدیدش گاو میشد؟
دقیقا الان داشت مثل گاو برو بر نگاش میکرد
- م..من من
نفس عمیقی کشید و :
- جیش دارم
گفت و تند تند در رفت
تهیونگ پوکر با نگاهش دنبالش میکرد
+ حالش خوب بود؟
آره نگران الفا شده بود ، الفای جنتلمن خفنش لپاش قرمز شده بود؟!!
نکنه مریض شده ؟؟ نکنه میخواست بگه حالش خوب نیست امشب نمیاد ؟ اگه نیاد چییییی
دهنش مثل ماهی بازو بسته شد میخواست الفا رو صدا بزنه ولی الفا کاملا از دیدش خارج شده بود
جیمین سرشو بالا اورد و با قیافه ی متاسفی گفت :
× داره عنشو در میاره" پایان فلش بک "
خب اره بدجور ریده بود ، اخه امگا تا چند ساعت دیگه به خود واقعیش میرسید رایحش به شدت خوش بو بود این به کنار
به نظر خودش خیلی جدیدا کصخول بازی داشت در میاورد گرگش ناآروم بود چون نگران جفت تهیونگ بود
مثل سگ نگرانش بود
باید چیکار میکرد به ساعت دیواریه اتاقش نگاه کرد ساعت چهارو نیم بود
شت
ساعت هفت تهیونگ خود واقعیش میشه
تولدش از رگ گردنم نزدیکش بود
و خب هیچی نخریده بود
چه جالب همه براش دست بزنید آلفای خفن و جنتلمن پکمون داره میرینه به همه چی
وقت نداشت فورا از روی تختش بلند شد سمت کمد لباساش رفت
کتش رو پوشید شلوارشم عوض کرد و سریع از اتاقش زد بیرون
تنها چیزی که میتونست براش بگیره و کمی هم که شده دل امگا رو بلرزونه رو در نظر داشت
امیدوار بود کار ساز باشه***
" ساعت ۶ عمارت کیم "
کلا سر جمع خیلی مهمون نداشت برای همین تولدش خیلی ملایمو اروم بود
دقت کنید بود فعل گذشته تا قبل از اومدن هوسوک و جیمین آروم بود ولی وقتی اون دو جفت اومدن پارتی گرفته بودن واسه خودشون
جیمین دسشتو گرفت و آرود وسط
صدای اهنگ خیلی بلند بود و کل عمارتو میلرزوند
تهیونگ برای اینکه صداش به جیمین برسه داد کشید :
+ پس هیونگا کجان؟
× فکر کنم بیان
+ میدونم گفتم کجاان
× یونگی هیونگ گفت سعی میکنن زود برسن
صداشون توی موج اهنگ غرق شده بود سری تکون داد با جیمین مشغول رقصیدن شد
اهنگش خیلی طرفدار داشت چون همه مهمونا اومده بودن وسط و داشتن با ریتم اهنگ میپریدن
جیمین و هوسوک با هم دیگه رفتن اون ور سالن داشتن میرقصیدن
خب دوباره تنها شده بود
آروم آروم خیلی پنگوئن طور رفت سر جاش نشست
به مهمونا نگاه کرد
همه مهمونا با جفتاشون داشتن میرقصیدن یعنی میشد اونم جفتشو پیدا میکرد؟
تا یک ساعت دیگه همه چی معلوم میشد***
اینم پارت دومش ^^
وویت و کامنت یادتون نره
به نظر شما هیونگا میرسن به مراسم؟
من جای تهیونگ استرس گرفتم😐😂
میدونم که این پارت کم بود ببخشید ولی خب تو شرایط خوبی نیستم الان متاسفانهمنتظر پارت بعدی باشین ^^

ESTÁS LEYENDO
ETERNAL LOVE
Fanfiction[ عشق ابدی ] _ تکمیل شده همراه همدیگه کنار همدیگه هم قدم با هم پیش رفتیم ، باهم جفت بودیم ، همه چیز مثل یک زندگی عادی بود برامون ولی قرار نیست همه چی به وفق مرادت باشه ، این رسم زندگیِ در این دنیا فقط صبور بودن و زمان میتونه همه چیز رو درست کنه "...