تهیونگ دوباره سرشو به در حموم تکیه داد و منتظر موند تا کار کوک تموم شه
جونگکوک با صدای گوم کوچیکی که به در حموم خورد دوباره اهی کشید
- عزیزم میتونی بری بخوابی تا من بیام
تهیونگ دوباره لج کرد و با هر کلمه ای که میگفت سرشو به در میکوبید
+ نمیخوام نمیخوام نمیخوام
جونگکوک سعی کرد سریع تر دوش بگیره ولی لذتی که اب گرم به تن خستش میداد نمیذاشت به همین راحتی ها از زیر دوش در بره
و البته که تهیونگ اجازه حموم کردن رو نداشت چرا؟ چون هم مامانش هم مامان کوک تاکید کردن تا سه روز اول اصلا حموم نره تا خدایی نکرده عفونت نکنه
تهیونگم حوصلش سر رفته بود که هیچ ، کلافه هم شده بود
حدود ده دقیقه گذشته بود ولی الفا بیرون نیومده بود ، تهیونگ با نا امیدی رو تخت دراز کشید و به سقف خیره شد
اون نمیتونست فردا با جفتش رابطه داشته باشه آیا این مسئله الفاش رو ناراحت میکرد؟ نکنه الفا دیگه از رابطش نا امید شده بود
پس چطوری مارکش کنه
البته که با روش های معمدلی و ساده که اصلا نیازی به چیزی نداشت مارک کردن کاری نداشت ، اما لونا همیشه ی شب رویایی رو برای مارک شدن با جفتش ، تو ذهنش میساخت
و اتفاق دیشب ی زد حال به معنای واقعی بزرگ بود
***
دیگه نه صدایی از اعتراضات امگا میومد نه آه و ناله ای
جونگکوک نفس عمیقی کشید وسرشو با دستاش پوشوند ، جسابی گیج شده بود نمیدونست فردا باید چیکار کنه
فردا میتونست امگاشو مارک کنه تا اینطوری باندی بینشون ایجاد شه و اون دو بتونن مثل یک روح در دو بدن زندگی کنن ولی مشکل اینجا بود که
اون همین حالا هم میتونست بخشی از امگا رو حس کنهجونگکوک درد خفیفی زیر شکمش داشت ، احتمال اینکه برای جفتش باشه بالای هشتاد درصد بود
ولی کوک واقعا مغزش هنگ کرده بود ، چرا باید امگاشو حس کنه درحالی که مارکش نکرده؟جوابای محدودی برای این سوالش بود که چهل درصدشم از دل و رودشون در اورده بودن
وقتی بچه بود مادرش قصه بانی و استفان رو براش تعریف میکرد
بانی امگای ماده و استفان الفای نر بوداون دو میتونستن قبل از مارک شدن همو حس کنن ، چون اون دو گرگ جفت حقیقه هم بودن
کوک برای لحظه ای شک کرد ، با سرعت از در حمون رفت بیرون تا از فرضیش مطمعن شه و اصلا هم به اینکه چیزی تنش نیست هیچ اهمیتی نداد چرا ؟ چون چیزی جز فرضیش اهمیتی نداشت اون انقدر شوک زده بود که نمیتونست اتفاقات دور ورشو تجزیه تحلیل کنه
تهیونگ که روی تخت بود با ورود ناگهانی جونگکوک پرید
الفا نزدیکش اومد و اروم روی تخت نشست ، دستشو روی زیر شکش گذاشت و اروم گفت
- دلت ... درد میکنه؟
تهیونگ که با گیجی بهش نگاه میکرد سرشو به معنای تایید تکون داد
کوک نفس عمیقی کشید ، سر تهیونگ نزدیک کرد و اروم بوسیدش ، روی تخت درازش داد و بلند شد رفت سمت حموم تا حولشو برداره
با یک لبخندی که از نظر تهیونگ خیلی احمقانه بود رفت و این تهیونگ بودکه با حالت متعجبی بهش خیره شده بود
***
الفا فکر میکرد که نظریش درسته؟ البته که نه اون نظریه فقط یک حدس معمولی بود فقط یک حدس
نمیتونست مطمعن شه تا وقتی که امگاشو مارک کنهوقتی برگشت تهیونگو ندید ، اهمیتی نداد چون حتما امگا رفته دستشویی وسط جنگل نبودن که نگران بشه تو خونشون بودن
لباساشو پوشید و تن خستشو روی تخت انداخت
چشماشو بست و منتظر لوناش بود که صدای جیغی از توی راه رو اومد
فورا از روی تخت پرید و به طرف صدای جیغ رفت
تهیونگ توی دستشویی راه رو بود و از اونجا جیغو داد میکردجونگکوک ترسید نکنه اتفاقی براش افتاده بود ، دستشو روی دستگیره در گذاشت ولی در قفل بود
چند بار دیگه تلاش کرد ولی بازم اتفاقی نیوفتادجونگکوک با نگرانی داد زد
- تهیونگ درو باز کن
تهیونگ با صدای بلندی گریه میکرد
+ نمیتونم ا..از بیرون قفل شده
جونگکوک نگاهی به دورورش انداخت ، رد پایی از کسی نبود که بخواد در رو قفل کنه و مهم تر از همه کلید روی عسلی افتاده بود
حتما کسی وارد خونه شده وگرنه غیر از اون و تهیونگ کس دیگه ای وارد خونشون نبود ، اون چیزی که باعث میشد تن الفا بلرزه این بود که کلید روی عسلی بود
توی هال کمی دور تر از دستشویی ، جونگکوک حدس زد که احتمالا اثر انگشت کسی که درو قفل کرده روی کلید هست
پیشونیشو به در چسبوند و رایحشو ازاد کرد تا امگاش اروم بگیره
- هیس توت فرنگیه من گریه نمیکنه ، افرین عزیزم گریه نکن
تهیونگ با حس رایحه جونگکوک کمی اروم شده بود اشکاشو با استینش پاک کرد
- توت فرنگی یکم از در دور شو میخوام بشکونمش
تهیونگ تا خواست چیزی بگه ضربه ی محمکی به در وارد شد ، فورا پرید کمی اون ور تر تا اسیبی نیبینه
الفا تمام قدرتشو جمع کرد و دوباره به در ضربه زد ، کم کم دستش درد گرفته بود ولی اینبار با پاش محکم به در زد و در شکست
جونگکوک هولش داد تا از سر راهش کنار بره ، تهیونگ رو دید که یک گوشه ای تو خودش جمع شده
اروم رفت بغلش کرد و سرشو به سینش چسبوند
- هیش توت فرنگی من پیشتم
***
سلاااااممم عسلیامممممممممممممم
چطوری؟:)
اخ یکی در دبیلو سیو قفل کرد ته فرنگی مربا تولید کرد 😢😂
ووت و کامنت فراموش نشههههه
راستی کامنتا ب طرز عیجبی همراه با ووتا ته کشیدن :|
هیچی دگ بای بای💜💚

KAMU SEDANG MEMBACA
ETERNAL LOVE
Fiksi Penggemar[ عشق ابدی ] _ تکمیل شده همراه همدیگه کنار همدیگه هم قدم با هم پیش رفتیم ، باهم جفت بودیم ، همه چیز مثل یک زندگی عادی بود برامون ولی قرار نیست همه چی به وفق مرادت باشه ، این رسم زندگیِ در این دنیا فقط صبور بودن و زمان میتونه همه چیز رو درست کنه "...