part 34

708 148 92
                                    

جونگکوک نسبت به ساعات پیش مرتب تر و تمیز تر بود ، همراه با پنج هیونگاش پشت میز غذا خوری نشسته و منتظر پدر جونگکوک بودن ، الفای کوچیکتر کاملا با ذوق و شوق به دیدار دیگران میومد و با هر زنگ عمارت از جا می‌پرید، انگار هر لحظه منتظر این بود نوزادی به نام کیم تهیونگ با رایحه توت فرنگی از اون در به داخل بیاد و صاف تو بغلش بزارن

وقتی هیونگاش از این قضیه باخبر شدن ، هر شیش تایید باهم زدن زیر گریه و به هم تبریک میگفتن ، هیچکس تاحالا به وضوح خوشحالیه یونگی رو ندیده بود ، اونطوری که آلفای جوان اشک شوق می‌ریخت و دونسنگ دل خسته بغل می‌کرد،  هر کسی که نظاره گر بود حیرت زده میشد

شاید چون این جمع کوچک هفت تایی براش مثل خانواده با ارزش بود ، مخصوصا زوج کوچیک جمعشون که برای یونگی مثل دو برادر بودن ، در هر لحظه کنارش بودن ، وقتی مریض میشد سریع خودشونو می‌رسوندن ، جونگکوک براش غذا می‌پخت ، تهیونگ داروهاشو میداد

خیلی اون آلفا و امگای جوان برای یونگی ارزشمند بودن ، به طوری که اون حاضر بود جونشو فدا کنه تا اون دو زنده بمونن

با تاخیر زیاد پدر جونگکوک ، آلفا ی کوچک تر با اخم سمت خدمتکارا که پشت سرشون وایستاده بودن نگاه کرد

+ چرا پدرم نمیاد ؟

دخترک تا خواست جوابی بده صدای گیلدا از پشت راه رو اومد که باعث جلو توجشون شد

- پدرت زودتر شام رو خورد و خوابید ، شما غذاتون رو بخورید

جونگکوک که به گیلدا اعتماد داشت ، سرس تکون داد ، خدمتکار ها مشغول باز کردن ظرف غذا ها و کشیدن غذا برای مهمانان بودن

جونگکوک سعی کرد پدرشو درک کنه ، اون الفای پیر و خسته به قدری عذاب دیده بود که این بیماری براش مثل تشخیص سنگ از آب بود ، همون قدر ساده ، همون قدر سریع ، ازش می‌گذشت

یونگی که مشغول جدا کردن تکه های گوشت داخل بشقابش بود سرشو بالا آورد

× یعنی تهیونگ ممکنه هر لحظه به دنیا بیاد؟

جین که در حال خوردن سوپ بود جوابشو داد

× شایدم تا الان به دنیا اومده باشه

الفای جوان که از همه بیشتر شوق و ذوق برای ادامه بحث داشت ، قاشق پُر برنجشو داخل دهنش فرو برد و تند تند جویید تا ادامه این بحث رو خودش در پیش بگیره

+ از امروز خودم به تمام افراد میگم دنبالش بگردن

× اون وقت از کجا میدونی کدوم نوزاد تهیونگه؟

لبخند پر افتخاری زد و جواب نامجون رو داد

+ با رایحش ، رایحه توت فرنگیش وقتی که نوزاده

چشماشو بست ، قاشقشو تو هوا تکون داد و در حال خیال پردازی از امگای نوزاد و نرم کوچولوش شد

ETERNAL LOVEWhere stories live. Discover now