part 3

2.4K 373 13
                                    


فقط سه دقیقه مونده بود هنوزم هیونگاش نیومده بودن
اخه کجا موندین
نکنه حال جونگکوک هیونگش بد شده؟ اره حتما همون بود امروزم که اونطوری شد
نه نه نه حالشون خوبه تهیونگ مثبت فکر کن اره پسر حالشون خوبه حال هیونگا خوبه
اما چرا انقدر دیر کردن
فقط دو دقیقه مونده من میخواستم اونا هم باشن
نکنه جونگکوک هیونگ نمیخواست بیاد
نه ربطی نداره پس چرا بقیشون نیومدن؟
شاید تو ترافیک
اخه یک ساعت تو ترافیک
با خودش جنگ داشت هر دلیلی که میاورد بازم با ی چیزی سر کوفتش میکرد
جیمین که متوحه رایحه عمیق و غمگین دونسگش شد کنارش نشست
× هی حالت خوبه؟
+ آ..آره خوبم هیونگ
اما جیمین کسی نبود که لبخند فیک تهیونگو قبول کنه چون واضحا مشخص بود امگا در گیره
× نگران جونگکوک هیونگی یا نگران همشون؟
+ ه.هیونگ من چرا باید فرق بزارم
جیمین از هول شدن تهیدنگ ریز خندید
تهیونگ مگه سوتی چیزی جلوشون داده بود؟
نکنه ضایع بازی در اورده بود که جیمین هیونگ متوجه شده؟

هوسوک کنار پنجره بزرگ عمارت وایستاده بود و به مهتاب خیره شده بود تا موقعش برسه
با دیدن نور شفاف مهتاب که انگار به سمت سالن پرتاب می شد لبخندب زد رو به جمعیت کرد و گفت :
تهیونگ اومد ، وقتشه
تهیونگ دستی به روش کشید میخواست منظم و مرتب باشه
اما هنوزم هیونگاش نیومده بودن
نه نه ته نه بهش فکر نکن هزار بار تماممم فکر و ذکرتو بزار برای گرگت آره همینه پسر تمرکز کن
کم کم
داشت حسش میکرد حس غروری که تو وجودش داشت پخش میشد حس قدرت
رایحش قوی تر و خمار تر شده بود
میتونست حسش کنه گرگ داشت کامل میشد
پس همین بود همین حس همین لذت سنگینی که توی وحودش نهوفته بود
رایحه توت فرنگیه غلیظی کل عمارتو برداشته بود
و هیچ ایده ای برای اتفاقات اینده نداشت
برای همین چشماشو بسته بود
هیچ کس اونو به مراسمش دعوت نکرده بود چون با بهانه های تو بچه ای چیزی متوجه نمیشی بهت خوش نمیگذره اونو نمیبردن
و برای همین نمیدوسنت باید چیکار کنه
خودشو به گرگش سپرده بود گرگش کامل شده بود اما نه کامل کامل نبود چیزی توی قلبش داشت دستو پا میزد
اون دیگه چه کوفتی بود نه نه نه بازم نه
مشکل جفت ..
حتما باید این نیمه ای که گرگش رو معطل کرده بود رو تقصیر جفتش که معلوم نیست کیه بدونه

چشماش بسته بود هیچ جایی رو نمیدید این به کنار ، چرا صدایی نمیشنید؟
آروم لای پلکاشو باز کرد
مادر و پدرش روبه روش نشسته بودن و مثل بقیه مهمونا با دهن باز بهش خیره شده بودن
چی شده؟
چه اتفاقی افتاده
با چهره سوالی به پدرش خیره شد
خب خداروشکر پدرش آدم عاقلی بود و اینکه پسرش یک امگای مرد بود اون رو اصلا ترد نمیکرد
پدرش حتی با این قضیه کنار اومد و سعی کرد زندگیه شیرینی رو برای امگا کوچولوش بسازه
میدونست حتما مهتاب زیبای توی آسمون شب دلیلی داشت که پسرشو امگا کرده
پس چیزی رو تقصیر پسرش نمینداخت و با عشق پسرشو بزرگ میکرد

پدر تهیونگ لبخند مهربونی به لب داشت دستشو پشت شلوارش برد و آینه کوچیکی رو ازش بیرون اورد و جلوی صورت پسرش قرار داد
خدای من
باور نکردنیه
م..من چرا انقدر زیبا شدم (زیبا بودی فرزندم)
چشمام
چشمام چرا اینطوریه؟! انگار خون گریه کردم
ولی من وای چرا انقدر خوشگلم
(گرایش تهیونگ خوداستشوال جرر)

مادرش دستی به موهای زیبای پسرش کشید
سر تهیونگو جلو اورد و بوسه ای با مهر مادرانه روش نشوند
چشمای مادرش با ی لایه اشک پوشیده شده بودن و برق میزدن
مادرش با صدای خوشحالی که مخلوطی با بغض داشت گفت
× پسرکم تولدت مبارک
همین ی جمله کافی بود تا سد اشکای بلوریه مادرش بشکنه
پدرش همسر و پسرشو تو بغلش فشرد
~ امگای من بزرگ شده

همه از اون صحنه زیبای خانوادگی عطوفتشون گل کرده بود
جیمین بغل هوسوک به اون خانواده کوچیک خیره شده بود و لبخند زد
جیمین همیشه به خاطر اینکه امگا بود از طرف پدرش ترد شده بود و ارزوی ی بغل همچین شکلی از خانوادش داشت
البته هوسوک براش کم نزاشته بود اون عاشق جفتش بود و تا حدودی پدر جیمیمو راضی کرده بود تا باهاش کنار بیاد و البته پنجاه درصدم موفق شد

با صدای زنگ خونه سر همه برگشت
تهیونگ احساس خاصی رو توی دلش حس میکرد این چی بود
این دیگه چی بود علائم کامل شدن بود ؟! :|
در سالن عمارت باز شد چهار الفا وارد شدن
جونگکوک جلوی همشون ایستاده بود
تهیونگ بلند شد که سمتشون بره اما
چی
ا..اون چیییییی بودددد چه چیزی رو میدید
هردو به چشمای هم خیره شده بودن
و از شدت تعجب و ناباوری دهناشون باز مونده بود
امکان نداشت

***
سلام سلام ^-^
پارت جدید هوراااا
به نظرتون چه اتفاقی افتاد؟
نظرتون در مورد این پارت چیه ؟:)
ووت و کامنت یادتون نره :)

ETERNAL LOVEWhere stories live. Discover now