جونگکوک کمی پتو رو روی تهیونگ بالا تر کشید ، نگاهی به چهره ی خسته و غرق خوابش انداخت ، تهیونگ انقدر خسته به نظر میرسید که جونگکوک چندبار پلن میریخت تهیونگ رو تو تشت شیر ، گلاب و گل رز بزار و ماساژش بده
بوسه ای طولانی ولی آروم روی موهای امگا کاشت ، خیلی آروم از روی تخت بلند شد و کتش رو پوشید ، سمت در رفت و دستگیره رو به سمت پایین فشار داد که با صدای خسته تهیونگ متعجب سر برگردوند و قلبش چند ضربان رو رد کرد
+ کجا؟
(وقتی میپوشم لباسمو بهم بگی کجا ، مثلا روم زوم کنی بوم بوم کنه قلبم 🦦)
× بیدارت کردم ؟
جونگکوک بی خیال رفتن شد حداقل فعلا ، رفت روی تخت بالا سر تهیونگ نشست و موهاشو نوازش کرد
+ میخواستی کجا ... بری؟
× میخواستم برای توت فرنگی بزرگه ، توت فرنگی بیارم
تهیونگ آروم خندید و خودشو بیشتر به جونگکوک چسبوند ولی دوباره با دل درد و سردرد اخمی کرد و آروم روی تخت نشست
+ دوباره حالت تهوع دارم
جونگکوک فورا تهیونگ رو بلندش کرد و سمت سرویس بهداشتی برد ، نگاهی به چهره ی تهیونگ که شفاف تر و خسته تر بود انداخت
× این عادیه ؟ این که حالت تهوع داری؟
+ آره عادیه ، چیزی نیست
( واقعا حالا تهوع تو دوران قاعدگی اصلا از ظلمی که شمر میکرد بدتره 🦦 والا)
***
× به به آقای پرو
جونگکوک با دیدن هیونجین که داشت وسط حیاط گل و گیاه رو نگاه میکرد، گفت
هیونجین نفس عمیقی و کلافه از اینکه قراره باز با اون الفای رهبر بحث کنه ، آهی کشید
- هیونگ نیم فقط بهم بگو مشکلت با من چیه
× هیچی ، فقط ازت خوشم نمیاد
- اوه نه اینکه من دوست دارم
جونگکوک نگاه مرموزی بهش انداخت و با صدای بمی گفت
× من تورو به یک مبارزه دعوت میکنم
هیونجین پوزخندی زد و چشماشو چرخوند
- که چی بشه؟
× هرکی ببازه باید تا یک هفته هرکاری که برنده میگه رو انجام بده
- قبول
***
+ واقعا ایده ی چرتیه من خوابم میاد
تهیونگ همونطور که مثل بقیه رو صندلی های پارچه ای توی حیاط نشسته بود ، گفت
این اصلا ایده ی خوبی نبود که برای مبارزه همرو اینجا جمع کنن ، قرار نیست الفای رهبر مشخص شه که این کارو میکنن
YOU ARE READING
ETERNAL LOVE
Fanfiction[ عشق ابدی ] _ تکمیل شده همراه همدیگه کنار همدیگه هم قدم با هم پیش رفتیم ، باهم جفت بودیم ، همه چیز مثل یک زندگی عادی بود برامون ولی قرار نیست همه چی به وفق مرادت باشه ، این رسم زندگیِ در این دنیا فقط صبور بودن و زمان میتونه همه چیز رو درست کنه "...