از استرس و شدت ترس ، دستاش میلرزید نمیدونست حتی تو چه موقعیتی تو چه شرایطی قرار گرفته
چطوری باید خودش رو با این شرایط جدید وقف میداد ، چطوری باید این موضوع رو با بقیه ب اشتراک میذاشت؟
برگه آزمایشو مچاله کرد و توی سطل آشغال انداخت ، نگاهی به خودش توی آیینه انداخت
زیر چشماش حالت گودی برداشته بود موهاش پریشون و چشماش قرمز بود ، با یک سطح نازک اشک روی لایه چشماش که باعث میشد نم نمک تار ببینهشیر آب رو باز کرد و یک مشت آب روی صورتش ریخت
ذهنش اونقدر آشفته بود که نفهمید آبی که روی صورتش پاشیده یخ خالصه
سرش درد میکرد اتاقک دور سرچ میچرخید ، احساس استرس ، ترس و غم حس رو مخ و طاقت فرسایی رو توش به وجود آورده بودن
با توجه به طلسم مهر و موم شده قدیمی مرگ تهدیدی براس نبود ولی اگه نمیره پس چیزی بدتر از مرگ سراغش میاد که تا ابدیت مثل بختک روش میوفته
دستاش دور شکم متورم و قرمزش پیچیده شدن ، شکمش سفت بود وقتی کمی حرکت میداد دستشو فورا درد ریزی رو توی شکمش حس میکرد
با تقه ای که به در خورد از دنیای ذهنیتش اومد بیرون با دستپاچگی شیر آب رو بست و برگه آزمایش رو مچاله کرد و انداخت تو سطل زباله
نفس عمیقی کشید و در رو باز کرد ، جونگکوک با قیافه ی چص نگرانی سر تا پاش رو چک کرد
+ گریه کردی؟
تهیونگ نچی گفت و سرش رو انداخت پایین خواست بره اونور که جونگکوک جلوش وایستاد
+ نه؟ ببینمت ... ببینم چشاتو
- جونگکوک گفتم نکن
دسشتو پس کشید و خواست در بره که جونگکوک ب دیوار تکیش داد
تهیونگ که شوکه شده بود هنگ طور داشت به چشمای مضطرب جونگکوک نگاه میکرد
آلفا چونه ی امگا رو بالا گرفت و تو چشمای قرمزش نگاه کرد میتونست حس ترس و نگرانی رو حس کنه
+ چیشده قشنگم؟
- کوک ولم کن
خواست در بره که این دفعه آلفا محکم کوبیدش و داد کشید ، چون هر دفعه تهیونگ داشت سر کشی میکرد و احساس اضطراب آلفا لحظه به لحظه به صبر و عصبانیتش لطمه
+ تو چشمای من نگا کن
تهیونگم ازکوره در رفت وم با دستاش سینشو هل داد
- اره اره گریه کردم میبینی؟ میبینی چشمامو؟ میبینی قرمزه؟ حالا خیالت راحت شد؟
تهیونگ بلند بلند داد میکشید و گرگش عصبی ، مضطرب و گیج شدهبود
کمی جا خورد ، آلفا هم به خاطرداد امگا ازکوره در رفت متقابل داد کشید و فشار دستاشو روی شونه تهیونگ محکمتر کرد در حدی که امگا به خاطر دردی که وارد شونه هاش میشد اشک میریخت
YOU ARE READING
ETERNAL LOVE
Fanfiction[ عشق ابدی ] _ تکمیل شده همراه همدیگه کنار همدیگه هم قدم با هم پیش رفتیم ، باهم جفت بودیم ، همه چیز مثل یک زندگی عادی بود برامون ولی قرار نیست همه چی به وفق مرادت باشه ، این رسم زندگیِ در این دنیا فقط صبور بودن و زمان میتونه همه چیز رو درست کنه "...