part 40

868 153 69
                                    

جونگکوک کتشو دور تهیونگ محکم تر کرد تا امگاش سرپا نخوره و پشت سرش وارد خونه شد ، یکدفعه تمان سر ها به سمت اون دو برگشتن یونگی با نگرانی جلو اومد و دستاشو دور صورت تهیونگ گذاشت تا چکش کنه

- خدای من ، نصف شبی کجا رفته بودین میدونین چقدر نگران شدیم ؟

تهیونگ که دلش برای یونگی بیشتر از هروقت دیگه تند شده بود مثل بچه ها با بغض نگاهش کرد

- تهیونگ چی شده؟ مارک؟ چی جونگ-...

+ هیونگی ...

تهیونگ ناله آرومی کرد خودشو رو توی بغل یونگی پرتاب کرد ، الفای بزرگتر با تعحب کلمه ای که از دهن تهیونگ بیرون اومده بود به جونگکوک نگاه کرد

جونگکوک لبخندی زد و سمت مبل حرکت کرد ، یونگی هنوز تو شوک بود و واقعا نمیتونست تصور کنه که تهیونگ از هزار سال پیش همه چی یادشه ، چطوری؟

یونگی متقابل تهیونگ رو تو آغوشش فشرد

- خوبی بچه؟

+‌هیونگییی

تهیونگ با گریه گفت و دماغشو با یقه ی یونگی‌پاک کرد ، البته که یونگی اون پیراهن خیلی دوست داشت ولی واقعا کی تو اون شرایط به این چیزا اهمیت میداد ، شاید بعدا

***

یونگی و تهیونگ روی بالکن طبقه بالا نشسته بودن و تهیونگ دور کت جونگکوک باندپیچی شده بود

+ هیونگی ... هنوزم جفت نداری؟

-‌ نه بچه

+ ولی جونگکوکی بهم گفت از اون دختره تو اداره خوشت میومد

- آره اون روز رفتم پیشش

+ کِی ؟

-همون شبی که بابای کوک مرد

تهیونگ حرفی نزد و سرشو پایین انداخت ، اجازه داد هیونگش تمام گذشتشو براش تعریف‌ کنه

- ولی اون دختری نبود که تو سرنوشت من باشه ... میدونی بچه

- اون دختره از من خوشش میومد علاقمون دو طرفه بود ولی ... حتی گفتنش باعث میشه مور مورم بشه ، خیلی کلیشه ای بود

+ ازت حامله بود؟

یونگی با چهره ی پوکری سمتش برگشت

- رفتم پیشش ولی دیدم با جفتش داره میره ، بعدش دیگه ندیدمش ، خوشم نمیاد زندگیمو با کسی شریک شم ، زندگی با من لیاقت میخواد

تهیونگ با لبخند بامزه ای برگشت سمتش

+ کسیم لیاقت زندگی با هیونگمو نداره

یونگی موهاشو بهم ریخت و بغلش کرد ، نفس عمیقی کشید و به خورشیدی که کم کم بالا میومد خیره شد

-اره بچه ، هیچکس لیاقت منو نداره

صدای در و بعد صدای صاحابش بلند شد

ETERNAL LOVETahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon