شکمش به شدت درد میکرد انگار آتش فشان قدرت مندی فعال شده بود و مذاب از هر گوشه شکمش در حال فوران کردن بود
جونگکوک در کسری از ثانیه پزشک رو خبر کرد ولی تا قبل رسیدن پزشک این اعضای خانواده بودن که دور تهیونگ جمع شده بودن
با اومدن پزشک همه دور امگا رو خالی کردن تهیونگ متوجه خیسی بین پاهاش شده بود ولی این رو زیر پتوی روی خودش مخفی کرد نمیخواست که به جونگکوک چیزی بگه
دردش هر لحظه بدتر و بدتر میشد انگار که یک کره ی بزرگ در شکمش در حال آب شدن بود
- از کی این درد شروع شد؟
الفای نگران بیچاره با صدای ضعیفی جواب داد
× از همین ۵ دقیقه پیش از شروع دردش تماس-...
- لطفا همگیاز اتاق برید بیرون و لطفا پرستار رو خبر کنید
دکتر خیلی جدی گفت و همگیرفتن ، تهیونگ از درد پارچه ای توی دهنش گذاشت و اون رو محکم گاز میگرفت مبادا صداش در نیاد
امگا خیلی میترسید این یعنی آخرش بود؟ خواب ابدی؟ ( این مرگ نیست فقط فرد حدودا تا ابد بیهوش میشه )
دکتر پتو رو زد کنار و با دایره ی قرمزی روبه رو شد که دهنش اندازه ی اسب آبی باز شد
پرستار تند تند اومد و لوازم دکتر رو کنارش گذاشت
- این ... این خونه میبینی؟
تهیونگ از درد در راستای بیهوش شدن بود احساس میکرد پوست شکم و استخون لگنش در حال پاره شدن بودن
دکتر با دراوردن لباس های تهیونگ و دیدن سطحی امگا لبخندی زد
تهیونگ پارچه رو از دهنش پرت کرد بیرون و بلند بلند ناله میکرد وجیغ میکشید هیچوقت تاحالا این درد رو حس نکرده بود
و این صدای تهیونگ باعث میشد افرادی که پشت در بودن بخوان از ته دل زار بزنن
فلیکس و هیونجین که نرفتن و دستاشون سرد شده بود سعی میکردن حال و هوای جونگکوک رو داشته باشنبعد از خارج شدن از اتاق زانوهاش شل شده بود و روی زمین نشسته بود
تو چشماش اشک جمع شده بود اون حتی نمیخواست به چیزی فکر کنه
- به شکمش فشار بیار
دکتر به پرستار گفت و پرستار از ناحیه زیر قفسه سینه که ابتدای برآمدگی شکم بود به سمت پایین شروع کرد هل داد
دقیقا زیر دستش چیز سفت و بزرگی حس میکرد با هر فشار مقدار خون و جیغ امگا بیشتر می شد
انگار پزشک میخواست از این طریق اون توده رو از بدنش خارج کنه+ درد داره درد داااارهه
تهیونگ جیغ میشکید ولی دکتر با آرامش کار خودش رو ادامه میداد ولی دقیق و سریع بود

ESTÁS LEYENDO
ETERNAL LOVE
Fanfiction[ عشق ابدی ] _ تکمیل شده همراه همدیگه کنار همدیگه هم قدم با هم پیش رفتیم ، باهم جفت بودیم ، همه چیز مثل یک زندگی عادی بود برامون ولی قرار نیست همه چی به وفق مرادت باشه ، این رسم زندگیِ در این دنیا فقط صبور بودن و زمان میتونه همه چیز رو درست کنه "...