ای هم زبان گرامی ، خوشحالم میکونی وقتی به انگشت کپل مپلت زحمت میدی و ووت میدی :>
ببخشید ولی از الان میگم ووت بالای ۱۰۰ تا باشه آپ داریم 🚶♀️🏳🤌🥲
***
+ هی شما ها همهتون ، کون لق عمتون
× عزیزم بیا درموردش حرف میزنیم ی لحظه وایسا
+ جونگکوک برام هیج اهمیتی نداره که چهره ی زیبای منو تو هیچ کدوم از مجسمه ها نزاشتی و من اصلا ناراحت نشدم پس دنبالم نیا
× پس چرا دو دقیقه صبر نمیکنی باهم حرف بزنیم ؟
+ کلت بو خورشت کرفس میده
تهیونگ تند تند از پله ها پایین اومد که جیمین جلوشو گرفت
-به جون خودم اگه بری جیغ میکشم
تهیونگ آه کلافه ای کشید و چشماشو چرخوند
+ مینی برو اون ور وگرنه من جیغ میکشما
اصلا چرا باید تهیونگ رو توی سطح شهر با تور اصلی میگردوندن که داستان های لیدر رو بشنوه و مغزش سوت بکشه
× توت فر-...
+ به خدا جونگکوک اگه نزدیکم شی -... دلممم
تهیونگ همونطور که داشت با انگشتش جونگکوک رو تهدید میکرد با درد جیزبیلینگی داخل شکمش فورا کشید
جونگکوک با نگرانی سمتش رفت و شونه های تهیونگ که روی زمین نشسته بود و دلشو چسبیده بود رو گرفت
× چی شده ، ببینمت تهی-..
+ کوکو دوست ندارم همش اذیتم میکنی
و بعد زد زیر گریه ، جیمین و با چهره ی درمانده به جونگکوک که قیافش داغون شده بود نگاه کرد ، ولی جیمین چهرش رنگ ترس رو وقتی به خودش گرفت که هیونجین رو با یک ماهیتابه دقیقا پشت سر جونگکوک دید
هیونجین که با صدای داد و بیداد های تهیونگ فورا خودشو رسوند و بله داماد دسته گلشون گل کاشته و چه بهتر از انتقام؟ به به
پوزخند شیطانی زد و در آن واحد گومممم ماهیتابه رو به پشت سر جونگکوک کوبوند
و درجا آلفا قش کرد و افتاد روی تهیونگ ، تهیونگ با دیدن سر افتاد جونگکوک روی پاش با قیافه ی پشماش ریخته سرشو بالا آورد ، هیونجین با دیدن قیافه ی ترسناک تهیونگ نفس عمیقی کشید
-کار ... بدی کردم؟ خب من فکر کردم میخواد اذیت-...
+ هیونگگگگگ !
با جیغ وحشتناک تهیونگ تن همشون لرزید ، هیونجین تاحالا انقدر تهیونگ رو عصبانی و خودمونی تر وحشی و سگ اعصاب ندیده بود
تو عمارت کسی غیر از خودشون چهارتا نبود ، بقیه برای ادامه گردش رفته بودن ، جیمین به خاطر پا دردش و هیونجین برای اطمینان حاصل از جان برادرش جایی نرفت

ESTÁS LEYENDO
ETERNAL LOVE
Fanfic[ عشق ابدی ] _ تکمیل شده همراه همدیگه کنار همدیگه هم قدم با هم پیش رفتیم ، باهم جفت بودیم ، همه چیز مثل یک زندگی عادی بود برامون ولی قرار نیست همه چی به وفق مرادت باشه ، این رسم زندگیِ در این دنیا فقط صبور بودن و زمان میتونه همه چیز رو درست کنه "...