part 6

1.9K 281 41
                                    

+ خب بلاخره تموم شد
اهی کشید و با حوله ای که دور کمرش پیچیده شده بود روی تختش افتاد
ی ساعتی میشد که رسیده بودن و راحت میتونست بگه چهل و پنج دقیقه تو حموم بود
یا داشت فکر میکرد
یا فکر میکرد
یا بازم فکر میکرد
چون توی ماشین وقتی داشتن برمیگشتن پدرش متوجه شده بود و خب آره حرفای خجالت اوری هم به جونگکوک گفته بود

* فلش بک داخل ماشین *

همینطوری خیره به مناظر کنار جاده بود با صدای پدرش که مخاطب حرفاش اون بود نگاهشو به پدرش داد

+ جونگکوک تو هم حسش میکنی؟
- چه چیزی رو حس میکنم؟
پدرش لبخند مهربونی زد و گفت
+ رایحت پسرم ، مثل اینکه به راتت رسیدی یا شایدم فردا برسی
- ر..راتم؟
خب اره خودشم متوجه شده بود ولی با بهانه های مسخره مثل
شکمم کرم افتاده
شاش دونیم پره
غذا نخوردم برای همین دلم درد میکنه خودشو سعی میکرد از حقیقت دور کنه
چون همیشه راتاش پر از درد بود و غیر از خودارضایی و خوردن قرص های کاهش دهنده هیچ غلطی نمیتونست بکنه
بله درست متوجه شدید اون هیچ رابطه حتی یک شبه هم نداشته ( اخی پسر پاک دامنم )
اما منظور پدرش رو کاملا متوجه میشد
بله کاملا منظورش امگاش بود
+ آره دیگه تو نزدیک بیست سالت داره میشه مگه هجده سالته که از داشتن راتت تعجب میکنی پسر

با لحن شوخی ادامه داد

+ مطمعنم تهیونگم کمکت میکنه

میتونست راحت قسم بخوره
راحتتتتت حتی چشم بسته
که مادرش داشت همسرشو بابت این شوخیاش تحسین میکرد
اخه مادر من ببیننن منووووو ، آبروم جلو خودم رفت
خب اشکال نداره بابامه از همون بچگی هم شوخه
ولی دیگهههه در این مسائللللل نهههه

* پایان فلش بک *

زیر دلش بعضی اوقات تو هم میپیچید و مطمعن بود مادر و پدرش دیگه بهش اجازه استفاده از قرص هاشو نمیدادن به قول خودشون تا وقتی که جفت نداره اما وقتی جفت داره نباید با چیزای مصنوعی طبیعتشو خراب کنه
...
....
......
ریدم تو طبیعتم
شاید صحبت کردن و شنیدن صدای امگا حالشو بهتر میکرد
نه شاید نه
قطعا بهتر میکرد
موبایبشو برداشت تا با امگا کوچولوش تماس بگیره  اما شارژ موبایلش تموم شده بود
اخه ....
اینم شانس مایه
ولی با لبتاب که میشه نه ؟ اما باید تصویری باهم تماس میگرفتن
و اون الان با بالا تنه لخت رو تخت دراز کشیده بود و عضو خصوصیش با حوله پنهان شده بود
نیشخندی زد و صفحه لبتابو باز کرد

یکم صبر کرد تا امگا جواب بده
ده کلافه شده بود سرشو روی تشک نرمش گذاشت و چشماشو بست
با صدای دلنشین و شاد امگا لبخند زنان چشماشو باز کرد

+ سسسللللااااممم کوکییی جنگل بهت خوش گذشت؟
- سلام عزیزم ، آره جات خالی
تهیونگ برعکس جونگکوک که روی تختش لش کرده بود پشت میزش نشسته بود و با صندلش میچرخید
تهیونگ که متوجه بی حالی الفا شد یکم به صفحه نزدیک تر شد
+ حالت خوبه
- اره من خوبم تو خو-..
+ اما به نظر خوب نمیای

ETERNAL LOVETahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon