part 30

917 152 229
                                    

- قربان حالتون خوبه؟

یونگی نفس عمیقی کشید بدون اینکه سرشو برای کار آموز برگردونه ، سرشو به معنای تایید تکون داد

- ا..از بستگانتونن؟

دستشو جلوی دهن و بینیش گذاشت و نفس هاشو منظم کرد

+ بیا امیدوار باشیم نباشه

× قربان قربان

یونگی سرشو طرف پزشکی که روی تن خونی اون یکی از سرنشینا بود برگردوند ، مثل اینکه اونم  نمیتونه دیگه تو این دنیا تحمل کنه ، بلند شد و طرفشون رفت

× قربان ما میخوایم ببریمشون بیمارستان ولی ..

+ چی شده؟

× نمیتونیم تکونش بدیم ، دندش شکسته ممکنه موقع تحرک استخون داخل قلبش بره اون همین الانشم مرده فقط امید ما به گرگشه اگه گرگش زنده مونده باشه شانس برگردوندش هست

پرستاری که کنار جسم مرده بود دستگاهی رو از سر انگشتانش _  شک دهنده ای که باعث میشه گرگش با جسمش ارتباط برقرار میکنه اینطوری میتونن با استفاده از اون ضربانرو برگردونند _  جدا کرد

× تموم کرد

هردوشون با شک طرف پرستار برگشتن

+ چی؟؟ تموم کرد؟؟

× اخراش بود دیگه گرگش نتونست بمونه

و ملافه ی سفید رو ، روی جسم سوخته انداخت

+ بیاین امیدوارم باشیم که جفتاشون پیدا بشن _ اونا میتونن تو هرشرایطی تشخیصشون بدن _

سرشو انداخت پایین و به سمت ماشین رفت ، درشو باز کرد اما قبل ازنشستن صدای کشیدن شنیدن ترمز ماشینی باعث جلو توجهش شو

جونگکوک سراسیمه از ماشین پیاده شد سرشو به سرعت به این طرف اون طرف میچرخوند مثل اینکه دنبال چیزی بود ، یونگی از ماشین پیدا شد وقتی جونگکوک دیدش فورا سمتش دویید

مامور ها و پزشکان وقتی متوحه حضور الفا شدن همگی سر خم کردند

× درود بر آلفای بزرگ

اما جونگکوک بدون هیچ توجهی روبه روی یونگی ایستاد

- تهیونگ کجاست؟ اینجا بوده اره؟ میتونم حسش کنم ، امگای من اینحا بوده؟؟

جونگکوک با دیدن صورت بی حس یونگی داد کشید ولی یونگی با همون حالت بی حس اروم زمزمه کرد

+ چرا باهاش از طریق باند ارتباط برقرار نمیکنی؟

جونگکوک که از نگرانی صبرش لبریز شده بود یقه یونگی رو گرفت و داد کشید

- تهیونگ باندشو بسته نمیتونم میفهمی؟ نمیتونمم

یونگی کم کم پلکای خستش اشکی شدن ، دست جونگکوک رو از یقش جدا کرد و بدون توجه به افراد متعجبی که داشتن نگاهشون میکردن جونگکوک رو بالا سر جسد برد ، دولا شد و ملافه رو کنار زد

ETERNAL LOVEOnde histórias criam vida. Descubra agora