جین و جیمین داخل اتاق تهیونگ بودن ، چون تهیونگ حسابی گیج شده بود و حتی اسم جفتشم نمیدونست، بهعبارتی دیگه ، تهیونگ حتی دقیق نمیدونست که کجاست، ناسلامتی فقط خواستن بعد دوسال با خانواده برن گشت و گذار ولی خب فیلیکس کمی تحقیق کرده بود اما تهیونگ و هیونجین کاملا آکبند بودن
جین کمی از لیوان آب نوشید و صداشو صاف کرد
- خب تهیونگ شی ، همونطور که گفتم اسم جفته شما جونگکوکه
× به عبارتی رئیس پک؟
جین حرف تهیونگ رو تایید کرد ، نفس عمیقی کشید تا استرس بخوابه ، اون نمیدونست و نمیتونست حقیقت رو به امگا ی جوان بگه، چطور بهش بگه اون هزار سال پیش زندگی میکرده؟ که دقیقا باید این قسمت مهم گذشته رو خود جونگکوک به تهیونگ میگفت ، جین و جیمین فقط قسمتی از زندگیشو میگفتن
- بله ، خب جونگکوک اون-...
× هزارو بیستو شیش سالشه؟
جین دوباره لبخند دستپاچه ای زد
- که خب اون برای جفتش این همه سال زندگی کرد تا پیداش کنه یعنی گفتن دوباره به دنیا میاد ک-...
× یعنی میگی جفت من یک جفت دیگه هم داره؟ اون دوتا جفت داره؟؟؟؟ اینکه پیره هیچی ، باهاش کنار میام یعنی دارم سعی میکنم ، بعد به من میگین اون دوتا جفت داره ؟؟؟؟؟
جین و جیمین با صدای داد تهیونگ از جا پریدن ، این پسر حتی نمیزاشت صحبتی به پایان برسه و الان کاملا با پریدن وسط صحبت های جین قضیه رو اشتباه متوجه شد ، هم جین و جیمین از دیدار دوباره ی اون خوشحال و دستپاچه بودن و بدنشون در حال ترشح بسیاری آدرنالین تو بدترین لحظه زندگیشونه
- نه تهیونگ شی نه منظورم-...
تهیونگ چشماش با لایه ی بغضی پوشیده شد ، بدون معطلی در و محکم باز کرد و قدم های سنگینشو سمت سالن اتاق ها برد
تهیونگ امگاش خیلی عصبی بود ، غیرتش نمیذاشت حتی یک کلمه دیگه هم بشنوه که قراره جفتشو با کس دیگه ای شریک بشه
وقتی دید چندتا اتاق اونجاست و اون امگای بیچاره از کجا باید میدونست جونگکوک تو کدوم اتاقاست
با عصبانیت و گریه داد کشید× وانیلِ پیر کدوم گوریییی؟؟
گرگش در به در با مشامش دنبال رایحش بود ، تهیونگ با عصبانیت در همه اتاق هارو باز میکرد که یا خالی بود یا صحنه های خوش ایندی مورد استقبال مردمک هاش نیومده بودن
با لگد .در اتاقی رو باز کرد
× تو کدوم-...
هیونجین و فیلیکس در حالی که داشتن از همدیگرو میبوسیدن با صدای در فورا از هم جدا شدن
YOU ARE READING
ETERNAL LOVE
Fanfiction[ عشق ابدی ] _ تکمیل شده همراه همدیگه کنار همدیگه هم قدم با هم پیش رفتیم ، باهم جفت بودیم ، همه چیز مثل یک زندگی عادی بود برامون ولی قرار نیست همه چی به وفق مرادت باشه ، این رسم زندگیِ در این دنیا فقط صبور بودن و زمان میتونه همه چیز رو درست کنه "...