- اقای جئون نتیجه محاکمه رو اوردم
یونگی پوشه سبز رنگی رو به پدر جونگکوک داد ، چون جونگکوک در دادگاه حضور نداشت و پدرش هم به خاطر بیماری نمیتونست بیاد ، یونگی نتیجه ی جلسه آخر دادگاه رو خودش شخصا از قاضی گرفت و پیش الفای سابق پک رسوند
+ یونگی ... تو که میدونی من دارم کم کم ضعیف میشم ، توانایی خوندنشو ندارم ... خودت بهم بگو
یونگی نفس عمیقی کشید و شروع کرد به توضیح دادن
- طبق تحقیقاتی که بچه ها انجام دادن ، کسی که لونا رو داخل دستشویی حبس کرده جز کسایی بود که لونا رو به قتل رسوندن
+ ولی اون که اعدام شد
- درسته ، ولی اونا یک عده ای هستن که از همون اول مخالف ازدواج تهیونگ و جونگکوک بودن ج-..
الفای سالخورده اخمی کرد
+ چرا؟
- طبق چیزی که متهم اعتراف کرده ، اونا یک مشت طالق بینن که آینده پک رو با این ازدواج ، از بین رفته دیدن
+ این چرنده ، اونا به خاطر همچین چیزی جفت پسر منو کشتن ، جونگکوک ... اون یک ماهه که از اتاقش بیرون نمیاد خودشو زندانی کرده
به خاطر بیماریش کمبود نفس داشت ، ماسک اکسیژنش روی صورتش گذاشت ، کمی خس خس کرد
+ اونا ... پسرمو ازم گرفتن ، جونگکوک داره از دست میره یونگ ... اون داره از دست میره بدون تهیونگ ... دیوونه شده ، حتی دیگه در رو روی مادرشم باز نمیکنه
یونگی دست لرزون پیر مرد رو در دستش گرفت ، درسته که اون حتی جفتم نداشت که بتونه کسی رو درک کنه ولی اون خوب میتونه مراقب دونسنگش باشه
- من میرم پیشش
+ اما درش قفله
- بازش میکنم
***
از وقتی که ماه بیرون میومد ، جونگکوک بهش با عشق خیره میشد ، انگار اون سنگ بزرگ و درخشان ، تهیونگ بود ، کسی که مثل چشم بهم زدن در یک روز از پیشش رفت
ماه درخشان مثل اینکه خواسته ی الفای درمانده رو میشنوه و هر شب بدون قایم شدن پشت ابر های سفید ، مستقیم به چشم های عاشق الفا میتابه
چشم هاشو بست و از درخشیدن نور مهتاب روی پوستش ، لذت برد ، انگار این اشعه نگاه تهیونگ بود
با صدای باز شدن پنجره چشماشو باز کرد ، کسی وارد اتاقش شده بود ، با پیراهن بلند سفید و موهای نقره ای ، درست مثل تهیونگ ، اما تهیونگ توی یک تصادف و آتش سوزی مرده بود پس این چه کسی بود؟
شاید حالا وقت اون بود که بمیره ، بره میش تهیونگ و توت فرنگی کوچولوش
انقدر نور صورت شخص زیاد و تابان بود که جونگکوک چشماشو ریز کرد ، کم کم نور از روی چهره ی شخص سفید پوش کنار رفت
أنت تقرأ
ETERNAL LOVE
أدب الهواة[ عشق ابدی ] _ تکمیل شده همراه همدیگه کنار همدیگه هم قدم با هم پیش رفتیم ، باهم جفت بودیم ، همه چیز مثل یک زندگی عادی بود برامون ولی قرار نیست همه چی به وفق مرادت باشه ، این رسم زندگیِ در این دنیا فقط صبور بودن و زمان میتونه همه چیز رو درست کنه "...