ساعاتی از خوردن شام میگذشت و در حال نشسته بودن
- چرا شما دوتا اینطورین؟
یونگی با دیدن تهیونگ و جونگکوک که کاملا پشت به تصویر همدیگه بودن ، که البته این قضیه که یک مدتیه باهم چپن باعث شگفت زدگی همه میشد ، با تعجب پرسید
جونگکوک و تهیونگ هم زمان و شاکی برگشتن و هرکی برای خودش دلیل می آورد
× اون آقا نامزد کرده
+ این پیری دوتا جفت داره
کمی مکث و بعد با درک جملات با تعجب شروع کردن به سرکوب کردن طرف مقابل
+ من نامزد کردم ؟؟؟من؟؟؟
× من دوتا جفت ندارم تو خیلی اسکلی
+ من اسکلم ؟کی به کی میگه ، تو اسکلی که میگی من نامزد دارم احمق
× عه ؟! پس اون هیونجین عزیزت که میپریدی بغلش کی بود؟
+ اون مو نقره ای که تو عکس باهات بود کی بود؟
و هردو همزمان دادی کشیدن که تمام حاضرین داخل خونه سمت اون کاپل عصبانی برگشتن
× اون جفتمه
+ اون برادرمه
جونگکوک با قیافه ای که فرقی با آسفالت نداشت با دهنی باز به امگاش که بغض چشماشو درخشان کرده بود خیره شد ، اون الفای سن خورده هنوز هضم نکرده بود که چقدر رابطه ی دو برادر اونقدر خوبه که اشتباهی به جای جفتش خیال کرد ، یا شاید این آلفا خیلی توهمی بود
و در همان حال تهیونگ بازم با جمله ی تکراریه "اون جفتمه "روبه رو شد ، جمله ای که بارها در روز میشنید و راه و روش های وحشتناکی برای شکنجه دادن اون جفت مو نقره ای میکشید
تهیونگ چهرش از عصبانیت قرمز شده بود ، بلند شد و تند تند سمت طبقه بالا رفت ، یونگی که از دعوای اون دو و اطلاعات غلط رد و بدل شده بین آلفا و امگای دیوانه ، تا حدودی از مسئله ی اون دو با خبر شده بود و با چهره ی غرق تفکر به سمت آلفا برگشت
- پس توی احمق واقعا فکر کردی که اون-..
× جفتشه
- و اونم فکر میکنه که تو دوتا جفت داری
هیونجین که صدای داد و بیدادشون رو شنیده بود با عصبانیت به سمت جونگکوک رفت و حرص صبح هفته ی پیش و الانشم روش درآورد
- فکر کردی برادر من اسباب بازیته؟ تو دوتا جفت داری و این برادر من رو اذیت میکنه حالا هم که سرش داد میکشی دیگه چی
جونگکوک برای اینکه بتونه مثل هیونجین قلدری کنه روبه روش وایستاد و با حرص زمزمه کرد
× فکر کنم این مسائل فقط بین من و اونه نه؟ چرا دخالت میکنی؟؟
- از وقتی پدرمون مرد من تنها کسش شدم ، فکر کردی اذیتش کنی میزارم باهات ازدواج کنه که دو روز دیگه با دوتا بچه بیاد پیش من و از تو پیشم آه و ناله کنه؟ وقتی که اون جفتت بیاد فقط باید بین اون و جفتت یکی رو انتخاب کنی
YOU ARE READING
ETERNAL LOVE
Fanfiction[ عشق ابدی ] _ تکمیل شده همراه همدیگه کنار همدیگه هم قدم با هم پیش رفتیم ، باهم جفت بودیم ، همه چیز مثل یک زندگی عادی بود برامون ولی قرار نیست همه چی به وفق مرادت باشه ، این رسم زندگیِ در این دنیا فقط صبور بودن و زمان میتونه همه چیز رو درست کنه "...